-
طاعون(آلبر کامو)
پنجشنبه 21 مهرماه سال 1390 23:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA آنها هیچ به فکر پایان این دوره بدبختی نبودند و آینده را هم پیش بینی نمی کردند و با این حال این وضع نمی توانست ادامه پیدا کند،زیرا همه مجبور بودند خود را فریب بدهند. سعی داشتند بیماری را از یاد برده و این زندگی پر حرارت را یک نوع زندگی جدید تلقی نمایند. البته وقتی مصیبت...
-
خوشی ها روزها(پروست)
جمعه 15 مهرماه سال 1390 15:24
از خانه خانم و آقای الف بیرون می آیید و به دیدن خانواده ب می روید، و حماقت و بدجنسی و وضعیت اسف بار الف ها برایتان چون روز روشن می شود. سرشار از ستایش روشن بینی ب ها می شوید و شرمتان می آید از اینکه از اول برای الف ها احترام قائل بودید. اما وقتی دوباره به خانه شان می روید می بینید آنها هم ب ها را، تقریبا به همان شیوه...
-
دنیای قشنگ نو(آلدوس هاکسلی)
یکشنبه 10 مهرماه سال 1390 01:31
آنهایی که خود را تحقیر شده حس می کنند، به همان اندازه می کوشند تا خود را تحقیرکننده بنمایانند. ..هنری با بزرگواری تزویرآمیزی افزود:" کارش رو خیلی خوب انجام میده." -" می دانم. اما همین بهترین دلیل برای سختگیری است. برتری ذهنیش برایش به همان نسبت مسوولیت های اخلاقی به بار آورده. هر چه استعدادهای آدم بیشتر...
-
بیگانه(آلبر کامو)
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 11:00
از من پرسید که آیا در روز خاکسپاری مادرم، اندوهگین بودم؟این سوال مرا بسیار متعجب ساخت و به نظرم رسید که اگر همچو سوالی را من مطرح کرده بودم ، بسیار ناراحت می شدم. با وجود این به او جواب دادم که عادت از خود پرسیدن را مدتی ست از دست داده ام و برایم دشوار است که از این مطلب چیزی بگویم. بی شک مادرم را خیلی دوست می داشتم،...
-
تمام زمستان مرا گرم کن(علی خدایی)
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 10:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 مرد گفت: " همه چیز هست. کاغذهایم را هم برداشتم. شما برگردید." پیاده شد و کیفش را برداشت و به طرف در ورودی فرودگاه رفت. از پشت شیشه های سالن انتظار برای آن دو دست تکان داد. بلیت که تایید شد، به سالن پرواز رفت. تاخیر نداشت. خواست سیگاری...
-
کجا ممکن است پیدایش کنم(هاروکی موراکامی)
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 10:08
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 من به هیچ وجه نمی دانم در این دنیا باید چه کار کنم. بی دردسرترین کار این است که بلافاصله فنجان قهوه ام را در نعلبکی بگذارم. گفتگو را با یک نکته ی با مزه فیصله دهم، صورت حساب قهوه را بپردازم و بعد به اتاقم باز گردم. اما درون سرم، همیشه چیزی چرخ می...
-
سالار مگس ها(ویلیام گلدینگ)
چهارشنبه 5 مردادماه سال 1390 18:54
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سالار مگس ها اگرچه گزارشی درباره ی بچه هاست، برای بچه ها نیست. واژه ها در آثار گولدینگ _ و به خصوص در سالار مگس ها_ با جریان قصه هر لحظه تغییر شکل می دهند، گاهی رنگ می بازند و زمانی به رقص در می آیند. در جاهایی از قصه کلمات نرم و آرام و در جاهای...
-
متن هایی برای هیچ(بکت)
شنبه 25 تیرماه سال 1390 18:09
ما با هم حرف میزدیم، دست در دست،ساکت،غرق دنیاهای خودمان،هرکس غرق دنیای خود،دست در دست فراموش شده.این طور است که تا حالا دوام آورده م.و امروز عصر هم انگار باز نتیجه میدهد.در آغوشم هستم.من خود را در آغوش گرفته ام.نه چندان با لطافت، اما وفادار..وفادار .حالا بخواب.گویی زیر آن چراغ قدیمی،بهم ریخته،خسته و کوفته،از این همه...
-
زنگ ها برای که به صدا در می آید؟(همینگوی)
شنبه 25 تیرماه سال 1390 17:31
کتاب رو خوندم. و همون روزی که تموم شد اینها رو صفحه ی آخرش نوشتم: " زیادی مستند. نمیدونم. اولین کتابی بود که از همینگوی می خوندم، هرچند پیش از این هم شنیده بودم که بازی های کلامی نداره و فقط حول محوری که منظورش رو می رسونه، داستان رو "فقط" میگه.بی هیچ پیچ و خمی.انگار که نویسنده میخاد منظور و احساسش رو...
-
عقاید یک دلقک(هاینریش بل)
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 08:35
..قضاوت من درباره ی مسائل مربوط به مدرسه بی ارزش است. از همان ابتدا اشتباه بود که مرا بیشتر از آنکه قانونن اجباری بود، به مدرسه بفرستند، حتی همان دوره ی اجباری هم زیاد بود. من هیچ وقت به این خاطر معلمینم را شماتت نمی کردم، بلکه پدر و مادرم را مقصر می دانستم. این عقیده که "او باید دیپلمش را بگیرد" مسئله ای ست...
-
پیکر فرهاد(عباس معروفی)
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 11:06
زندگی بی معنا شده بود و این تکرار روزمرگی ،زندگی دستمالی شده ی دم دستی ،کاروان مسخره ی شب و روز که زنجیر شده از پس همدیگر می رفت و می رفت ، اما هیچ وقت تمامی نداشت ، گله های عظیم گاو و گوسفند که به مسلخ برده می شدند و جوی خون، یا نه، رودخانه ی خون در خاک غرق می شد تا زمین جان بگیرد، همه و همه به خاطر این بود که آدمی...
-
آشوب یادها(سعیدی سیرجانی)
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1390 13:22
... هیاهوی مستان و شور و نشاط جوانان از خواندن منصرفم می کند ، سری از پنجره بیرون می کشم و نگاهی به حیاط خانه می اندازم . می بینم حق با نویسنده ی "تایم" است . آلمانی ها دلبستگی عجیبی به لخت شدن دارند . یاد جوانی ها درحافظه ام جان می گیرد . به تعداد هر بوسه ای که این جوانان از هم گرفته اند ، من و همسالان و...
-
در آستین مرقع(سعیدی سیرجانی)
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 13:22
آقای پشت ِ پیشخوان ِ کتابخانه ٬وقتی دید این همه پاپی ِ گلشیری هستم ٬ پیشنهاد ِ خواندن ِ ؛سعیدی سیرجانی ؛ را داد .آنهم خیلی یواشکی.. و این شد که ما ؛در آستین مرقع؛ را از آقای سعیدی سیرجانی ٬ خواندیم تمام روزهای عید . مجموعه مقالاتی ست که اگر بخوانیدشان عاشق شخصیت نویسنده میشوید . مردی که اگر نقصانی در جامعه ببیند...
-
نون نوشتن(محمود دولت آبادی)
جمعه 19 فروردینماه سال 1390 21:29
”اگر انسان ایمان نداشته باشد ، چه خواهد بود؟ لابد یک لاابالی ؟! اما مگر ایمان چیست؟ ایمان یعنی باور .ایمان یعنی باور داشتن به ضوابطی خاص . اما کدام ضوابطی در دنیا هستند که تغییرناپذیر باشند ؟هیچ چارچوبی نمی توان شناخت که دچار دگرگونی نشده باشد ،یا نشود . و طبیعی ست که با دگرگونی هر چهارچوب ،باور نسبت به آن هم دچار...
-
قمارباز(داستایوسکی)
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 12:14
باز هم از خودم این سوال را کردم که "دوستش می دارم؟" و باز هم دیدم که از جوا ب دادن به این سوال عاجزم یا بهتر بگویم ، صدمین بار به خودم گفتم که ازش بدم می آید . آره ، ازش بدم می آمد .لحظاتی پیش می آمد که دیگر به سیم آخر می زدم و به خودم می گفتم حاضرم نصف عمرم را بدهم تا افتخار خفه کردنش نصیبم شود ! به خدا که...
-
نامه ای عاشقانه از تیمارستان ایالتی(براتیگان)
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 12:13
.... 8 عنکبوتی گرفتم . دور دستم وول می خورد. . گفتم : " کاریت ندارم." . اما عنکبوت همین طور وول می خورد. . عنکبوت بزرگ و سیاهی بود. . مامان آمد توی اتاق و داد زد: " اون عنکبوت رو بنداز اون ور!" . گفتم : "من که کاریش ندارم." نمیتوانم به کسی که دوستش دارم بگویم: "با اینکه بزرگترین...
-
ابن مشغله(نادر ابراهیمی)
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 12:12
"حال" را می شود با درد گذراند ، اما تصور درد آلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی "حال"، انسان را از پا درمی آورد . بهشت ، وعده ی کاملی نیست . به گمان من هر آدمی را کله شقی هایش می سازد ، یعنی به اعتبار مقدار کله شقی اش ، آدم است. البته منظورم خودخواهی هایش نیست. حساب خودخواهی از غرور به کلی جداست و...
-
شاخ (پیمان هوشمندزاده)
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 08:18
بی سیم چی ِ آن طرف خطی ها بود . نامردها بی سیم چی ِ زن داشتند . عوضش ما با عکس خواننده ها حال می کردیم . آن هم عکسی که توی شش تا سوراخ قایمش کرده بودیم . عربی بلد نبودیم ولی دختره خوب فارسی حرف میزد . صدای خوبی هم داشت . سیا می مرد برای صداش ! یک ناز با مزه ای توی صداش بود که بیشتر به ایرانی ها میزد تا عرب های کت و...
-
آرش در قلمرو تردید(نادر ابراهیمی)
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 08:18
"حدیث کرد مارا علی بن موسی بن متوکل ،گفت که حدیث کرد ما را احمدبن ادریس بن جمهور،گفت که حدیث کرد ما را پدرم از محمد بن حسین بن ابی الخطاب از پدرش و از پدرانش... که شبی هرمز هیربد ، در خفا به خانه ی سلمان عرب که از پارسیان تازه مسلمان بود فرود آمد . پس گفت :" ای سلمان !مرا برگوی که کیش قدیم چه کم داشت که دین...
-
دوتا نقطه (پیمان هوشمندزاده)
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 08:17
..خب هر کس دیگری هم جای من باشد لرز به تنش می افتد .دلش می خواهد توی صورتشان خوب نگاه کند و داد بزند : کثافت ها به شما چه ربطی داره ؟ و بعد صدایش را بلندتر کند و باز جمله اش را تکرار کند و تکرار کند و آنقدر داد بکشد که همه ی شهر بفهمند و دیگر کاری به کارش نداشته باشند . ولی خب وقتی کسی جای تو نباشد ، مجبوری خودت جای...
-
نغمه ی غمگین(سالینجر)
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 10:14
"احتمالن برای هر مردی دست کم یک شهر وجود دارد که دیر یا زود به یک دختر تبدیل می شود . اینکه مرد آن دختر را تا چه حد خوب یا بد می شناسد لزوما تاثیری بر این استحاله نمی گذارد . دختر آنجا بود ، تمام شهر بود ، و کاریش هم نمیشد کرد ." "شاید صرفا زیادی نگران همه چیز بودم . شاید مدام می خواستم از مخاطره ی خراب...
-
یک زن بدبخت(ریچارد براتیگان)
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 10:12
"آنقدر پول ندارم که زندگی عاطفی ام پیچیده باشد.زندگی عاطفی ساده ای داشتم و در اغلب موارد ، وقتی زندگی عاطفی ام ساده است یک معنی اش این است که اصلن زندگی عاطفی ندارم . سعی می کنم به مشکلات عاطفی بی اعتنا باشم ، اما مشکلات سر وقتم می آیند و من در شب های درازی که بی خوابی به سرم میزند از خودم می پرسم چه اتفاقی افتاد...
-
شازده احتجاب(هوشنگ گلشیری)
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 10:11
فخرالنساء می گفت:"اینها که کار نشد، خودت را داری فریب می دهی . باید کاری بکنی که کار باشد ،کاری که اقلا یک صفحه از تاریخ را سیاه کند . تفنگ را بردار و برو کنار نرده های باغ و یکی را که از آن طرف رد میشود ،نشانه بگیر و بزن.بعد هم بایست و جان کندنش را نگاه کن. اما اگر از کسی بدت آمد ، اگر دیدی طرف دارد یک بیت شعر...
-
جامعه شناسی خودمانی(حسن نراقی)
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 10:10
؛وقتی گالیله را برای استغفار "کلیسا پسند" !! به محاکمه می بردند ،تمامی پیروان و شاگردانش با دلهره و اضطراب در پشت درب های بسته مدت ها به انتظار صف کشیده بودند که استادشان و بزرگشان ،رهبر فکریشان علی رغم فشارهای طاقت فرسای ارشادی ! داخل دادگاه سربلند و سرافراز ،با گام های استوار پای به بیرون نهد و بگوید......
-
حریم(ویلیام فاکنر)
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 08:22
... بعد تا نفس می کشیدم صدای وست ذرت بلند می شد . نمی فهمم چطور روی این جور تخت ها می خوابند . ولی شاید به عادت است . شاید هم شب ها از خستگی چیزی نمی فهمند .چون تا نفس می کشیدم صدا بلند می شد ، حتی وقتی که فقط روی تخت نشسته بودم . نمی فهمیدم چطور فقط با نفس کشیدنم صدا بلند می شود . آنوقت می نشستم و تا جایی که می شد بی...
-
وکیل تسخیری(جان مورتیمر)
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 11:00
آدم نمی داند که اول یک طوری میشود ، بعد کتابی میخواند که شبیه حالش باشد ، یا اول یک کتابی را میخواند بعد تاثیرش روی آن بشر ، می شود یک حالت ِ خاص. در رابطه با این این کتاب ولی می دانم که کاملا مورد اول درست بود . نمایشنامه یک جوری همه چیز را حتی مسئله ی مهمی مثل مرگ و زندگی را در نهان به استهزا گرفته . دوباره اینجا به...
-
دخمه(ژوزه ساراماگو)
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 10:59
کوری از این اثر ساراماگو ، قوی تر بود . ولی توی این کتاب نویسنده رک گویی ِ بیشتری دارد . خیلی صریح می فهماند که زندگی به چه راحتی ای می تواند معنای پوچی بدهد . خیلی راست و صاف می گوید که انسان چگونه نیاز ِ مبرمی دارد که به "ریسمان ِ هیچ " چنگ بزند . هرچقدر هم که بداند بیهوده است و دارای زوال ، ولی باز هم به...
-
گور به گور (ویلیام فاکنر)
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 10:58
به این معتقدم که بیشتر نویسنده ها شخصیت های درونی ِ خودشان را وارد داستان هایشان می کنند . و باز هم معتقدم به این که فاکنر حتمن یک جایی از وجودش یک دیوانه ای داشته . قبل از آن بگویم دیوانه کسی ست که نمی ترسد . و حرفهایی می زند که باقی انسان ها نمی خواهند بدانند . یعنی به عمد خودشان را زده اند به نادانی . ولی دیوانه...
-
فواید گیاهخواری(صادق هدایت)
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 20:36
توی این اوضاع و حال ، از هدایت فقط میشد فواید گیاهخواریش رو خوند! خب از اسم کتاب مشخصه . درش هدایت هزار و یک دلیل معتبر و یا احساسی میاره که آدم رو به گیاهخواری و عدم گوشت خواری ترغیب کنه . که به نظرم دلایلش منطقی میان . شاید اینو میگم چون خودم هیچ وقت با گوشت خوردن میانه ی خوبی نداشتم . باری .. مثل همیشه چند تیکه از...
-
لبه ی تیغ(سامرست موآم)
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 20:01
"لبه ی تیغ سرگذشت جوانی ست که در جنگ جهانی اول یکی از دوستاش به خاطر او کشته می شود و این حادثه او را تکان می دهد و به جستجوی مسائل ابدی بر می انگیزد : خدا چیست ؟ چرا درد وجود دارد ؟ غرض از زندگی و مرگ چیست؟"(از پشت جلد کتاب) برای من کتاب فوق العاده ای بود . داستان واقعی زندگی اشخاصی که نویسنده طی چندین سال...