کجا ممکن است پیدایش کنم(هاروکی موراکامی)

من به هیچ وجه نمی دانم در این دنیا باید چه کار کنم. بی دردسرترین کار این است که بلافاصله فنجان قهوه ام را در نعلبکی بگذارم. گفتگو را با یک نکته ی با مزه فیصله دهم، صورت حساب قهوه را بپردازم و بعد به اتاقم باز گردم. اما درون سرم، همیشه چیزی چرخ می خورد. بعضی وقتها اینطور می شود. توضیح دادنش سخت است. شبیه یک شم درونی ست. نه، آنقدر واضح نیست که بتوان آن را شم نامید. یک چیز پنهان است که بعد از آن لحظه ، دیگر نمی توانم به خاطرش آورم.

در چنین مواقعی معمولا ترجیح می دهم شخصا وارد عمل نشوم. وقتی از پیشرفت کار خیلی خسته می شوم، از جریان امور کناره می گیرم. البته بعضی وقتها این کار به ناامیدی مطلق می انجامد. اما همانطور که همیشه گفته اند، گاه معنادارترین چیزها، از دل بی تکلف ترین آغازها بیرون آمده اند.

 ***


... از ابتدای جوانی همیشه این آگاهی عجیب آشکار را داشت که "من" به عنوان یک فرد، تحت کنترل نیروی خارجی زندگی می کنم. بیشتر وقت ها نیروی تقدیر، نقش زیر بنای آرام و یک نواختی را بازی می کرد که تنها لبه های زندگی او را تحت تاثیر قرار می داد. دام پزشک به ندرت به یاد آن حضور می افتاد. اما گاه گاه معادله عوض می شدو نیروی آن فزونی می یافت و دام پزشک را به موقعیت نیمه فلج تسلیم، هل می داد. او به تجربه می دانست هیچ کار یا فکر او نمی تواند شرایط را تغییر دهد. نه این که او موجودی منفعل باشد، در واقع او از بیشتر آدمها مصمم تر بود و همیشه نظر خود را پیش می برد.مسلما او تقدیرگرا نبود_ با تعریفی که مردم از این واژه می کنند._اما هیچ وقت به طور قطع حس نکرده بود خودش به تنهایی تصمیمی را گرفته است.همیشه  احساس می کرد که تقدیر، او را به تصمیمی وادار کرده تا کار خودش را آسان کند. هربار، از این که خودش به اختیار خود تصمیمی گرفته، لحظه ای احساس رضایت می کرد، اما بعد می دید که نیروی خارجی با هوشمندی،تصمیم گرفته و آن را در لباس اختیار مستتر کرده است.او خود را شبیه یک پادشاه تشریفاتی حس می کرد که هیچ کاری ندارد جز اینکه طبق دستور نایب السلطنه ای که قدرت راستین را در دست داشت، روی نامه ها و اسناد، مهر سلطنتی بزند. شبیه امپراطور سرزمین بازیچه ی منچوری.

 



کتاب: کجا ممکن است پیدایش کنم

نویسنده: هاروکی موراکامی

مترجم: بزرگمهر شرف الدین

نشرچشمه