قمارباز(داستایوسکی)

باز هم از خودم این سوال را کردم که "دوستش می دارم؟" و باز هم دیدم که از جوا ب دادن به این سوال عاجزم یا بهتر بگویم ، صدمین بار به خودم گفتم که ازش بدم می آید . آره ، ازش بدم می آمد .لحظاتی پیش می آمد که دیگر به سیم آخر می زدم و به خودم می گفتم حاضرم نصف عمرم را بدهم تا افتخار خفه کردنش نصیبم شود ! به خدا که اگر فرصتی نصیبم می شد که چاقوی تیزی را اندک اندک در دلش فرو کنم ، احتمالن برای گرفتن چاقو دستم را با اشتیاق دراز می کردم .با این حال، به تمام مقدسات عالم قسم که اگر در شلانگنبرگ از من خواسته بود که خودم را پایین بیاندازم این کار را بی حرف و حدیث می کردم و تازه با اشتیاق هم چنین می کردم . این را می دانستم . این موضوع هر طور شده باید فیصله پیدا می کرد. خودش هم این را خوب می دانست و از این فکر که من صد در صد و به روشنی تمام می دانستم دستم به دامنش نمی رسد ، آری حتم دارم که از این فکر قند توی دلش آب می شد . والا دختر محتاط و باهوشی مثل او چرا بیاید و اینقدر با من گرم بگیردو رودربایستی هم نداشته باشد؟تاحالا رفتارش اینطور بوده است که انگار خودش شهبانوی دوران باستان است و من غلامش، و روبه روی این غلام لباس از تن در می آورد چون او را خواجه فرض می کند ... آری، بسا اوقات نخواسته است به چشم مرد به من نگاه کند ...

کتاب: قمار باز

نویسنده: فئودور داستایوسکی

ترجمه ی صالح حسینی

انتشارات نیلوفر

جنایت و مکافات(داستایوسکی)

توی این کتاب هم مثل ؛همیشه شوهر؛ (که کمی پیشتر از آن نوشتم) ٬‌شخصیت ِ اصلی ــ باز ــ آدمی ست : نجیب ٬ موقر ٬‌ پر احترام به نفس ٬ شریف و .. که مثل ِ خیلی از انسان های ذهن باز ِ دیگر دچار مشکلاتی شده که تناقض های زندگی را توی چشم می زنند . 

 

جنایت و مکافات از نظر حجمی کتاب ِ سنگینی بود ولی واقعن ارزش خواندن را داشت  . شخصیت های کتاب اکثرن از طبقه ی نجیب و اشرف زاده هستند که زندگی زیاد مطابق میلشان راه نیامده و بیشتری به فقر گرفتار آمدند و با این همه حاضر به زیر پا گذاشتن ِ شرفشان نمی شوند  و در مقابل انسان های نو کیسه ای هستند که با وجود متمول بودن و ظاهر اشرافی ِ خود ٬‌شریف نیستند و همواره برای گروه اول مشکلند و انگار عذاب ِ الهی!  

دلم به تعریف کتاب نمی آید . تنها چند تکه اش را اینجا می نویسم تا هر که مایل بود  کتاب را بخواند .( همگی اندیشه های شخصیت اصلی کتاب یعنی راسکلنیکف هستند .)

 

 

 

 

؛... مردم بنا به قانون طبیعت به دو قسمت تقسیم می شوند : مردم ِ طبقه ی عادی یعنی آنهایی که فقط به کار تولید مثل می خورند ٬ و مردم واقعی یعنی کسانی که توانایی و استعداد آن را دارند که در محیط خود حرف نویی بزنند . البته طبقه بندی های بی شمار فردی هم زیاد می توان کرد . اما صفات متمایز آن دو طبقه کاملا بارز است . دسته ی اول یعنی ماده به طور کلی مردمی هستند طبعتا محافظه کار و موقر که در رضا و اطاعت زندگی می کنند . به نظر من آنها باید هم مطیع باشند ٬ زیرا این وظیفه ی آنهاست و این امر به هیچ وجه آنها را کوچک نمی کند . دسته ی دوم همه از قانون تجاوز می کنند و بسته به استعدادشان مخربند یا متمایل به این امر . تجاوز و جنایت این مردم البته نسبی و بسیار متفاوت است . در بیشتر موارد اینها با بیان متفاوت طالبآنند که حال را به نام آینده خراب کنند . اما اگر لازم باشد یکی از اینها به خاطر فکر و عقیده ی خود حتی از روی جنازه یا خونی هم بگذرد ٬ به نظر من او باطنن و از روی وجدان می تواند به خود اجازه دهد که از روی خون بگذرد. روشن است که این کار بستگی با فکر و نقشه ی او و وسعت ِ حدود این دو  دارد. به هر حال نگرانی ِ زیاد بی مورد است . چون توده ی مردم تقریبا هرگز این حق را به آنها نخواهند داد ٬ و آنها را کم و بیش می کشند و یا به دار می آویزند و با این عمل ِ کاملا منصفانه محافظه کاری خود را انجام می دهد و نسل های بعدی همین مردم برای این محکومان و کشتگان ٬ تحسین و ستایش زیادی قائلند . گروه ِ اول همیشه ارباب ِحالند و گروه دوم ارباب ِ آینده . اولی ها حافظ و نگهبان  ِ جهان و زندگی اند و بر تعداد افراد آن می افزایند ٬ اما دومی ها زندگی را حرکت می دهند و آن را به سوی مقصدی می کشانند . هم اینان و هم آنان هر دو به طور مساوی حق ِ وجود دارند ! ؛ 

 

 

 

؛... من بیشتر دوست داشتم دراز بکشم و فکر کنم . همه اش فکر می کردم .. همه اش خوابهایی میدیدم عجیب و غریب .نمی ارزد بگویم چه خوابهایی!من آن همه وقت همه اش از خودم می پرسیدم چرا آنقدر احمقم. اگر دیگران نفهم هستند و من یقین می دانم که نفهمند ٬ پس چرا خودم نمی خواهم عاقلتر شوم . بعددانستم که اگر منتظر شوم تا همه عاقل شوند ٬ خیلی وقت لازم است ... بعد دانستم که چنین چیزی هرگز نخواهد شد ..مردم تغییر نخواهند کرد و کسی آنها را تغییر نخواهد داد و نمی ارزد انسان سعی ِ بیهوده کند ! بله همین طور است .. این قانون آنهاست .. من اکنون می دانم کسی که عقلا و روحا محکم و قوی باشد ٬ آن کس برآنها مسلط خواهد بود . کسی که جسارت زیاد داشته باشد ٬ آن کس در نظر آنان حق خواهد داشت.آن کس که امور مهم را نادیده بگیرد و بر آنها تف بیاندازد ٬ او قانونگذار آنها ست.کسی که بیشتر از همه جرات کند ٬ او بیش از هر کس دیگری حق دارد! تا بحال چنین بوده و بعدها هم چنین خواهد بود ! باید کور بود که این ها را ندید...؛
 

 

 

؛... آنچه در دنیا برایش باقی مانده بود ٬ همان نگرانی ِ بی دلیل و هدف زمان ِ حال بود و فداکاری ِ پیوسته ی بی حاصل ٬‌در آینده . برای چه زنده باشد ؟ برای رسیدن به چه منظوری تلاش کند ؟‌چه هدفی داشته باشد ؟‌ زندگی کند تا فقط وجود داشته باشد ؟ اما او که سابقا هزاران بار آماده بود وجودش را به خاطر عقیده ٬‌به خاطر امید و حتی به خاطر تخیلی فدا کند . تنها وجود داشتن برای او همیشه کم می نمود. پیوسته در پی ِ چیز بیشتری بود . شاید فقط به سبب نیروی خواسته هایش بود که در آن زمان خود را انسانی خوانده بود که می توانست بیش از دیگران مجاز باشد . 

 

ای کاش سرنوشت پشیمانی نصیبش می کرد ٬ پشیمانی سوزانی که قلبش را در هم بشکند و خواب را از او بربارد ٬ آنچنان پشیمانی ای که در نتیجه ی عذاب آن چوبه ی دار و غرقاب در نظرش مجسم شود ! بی شک از چنین پشیمانی ای خشنود می گشت ! عذاب و اشک‌! این خود نوعی زندگی ست ! لکن از جنایت خود پشیمان نبود ... ؛ 

 

 

 ؛آن کسی زندگانی ِ بهتری خواهد داشت که بتواند بهتر از دیگران خود را بفریبد ؛ 

 

 

 

 

 

 

 

 

کتاب : جنایت و مکافات 

نویسنده : فئودور داستایوسکی  

مترجم: مهری آهی 

انتشارات خوارزمی 

 

همیشه شوهر(داستایوسکی)

همیشه شوهر ٬ داستانی ست (به طور غیر مستقیم) پیرو ِ مردی که ؛همیشه شوهر؛ است! و به نظر نمی آید شخصیت اصلی ِ داستان باشد . به جای او ٬‌شخص ِ اصلی مردی ست به نام ولچانینف ٬‌مجرد ٬ ثروتمند کمی عیاش و البته مبادی ِ ادب در بیشتر مواقع ٬ که این روزهای کتابی٬ اوضاعش ـــ همچون خود ِ داستایوسکی وقتی که این کتاب را می نوشته ـــ بسیار آشفته و درهم است! وقتی همه چیز از درون و بیرون بهم گره خورده و گیجی بسیاری به بار آورده و شخص را دچار مرض مالیخولیا کرده! او این روزها به طرز غریبی خاطراتی از گذشته به یاد می آورد که به طور شگفت موجب شرمش میشود و از خود بیزاری. در همین اثنی یکی از رفقایش پس از نُه سال با وضعی آشفته به دیدنش می آید و ماجراهای تازه ای آغاز میشود. . 

 

 

 

اما معنای اصطلاح ؛همیشه شوهر ؛ که به عنوان بخشی از تفکر ولچانینف در مورد  دوستش ٬ در کتاب آمده ٬‌چنین است: 

 

 

؛ناتالیا(همسر دوست ِ ولچانینف) از این زن هاییست که به نظر می اید برای بی وفا بودن زاییده شده اند . این گونه زن ها قبل از ازدواج به این راه نمی افتند . طبیعتشان به طور کلی تقاضا می کند که برای این کار ازدواج کنند. شوهرشان اولین عاشق ِ آنهاست ٬اما فقط بعد از ازدواج. هیچکس به این آسانی و به این مهارت ازدواج نمی کند و شوهر همیشه مسئولیت و جور اولین عاشق را به گردن میگیرد. بعد همه چیز٬ تا حد امکان با صداقت می گذرد.این زن ها همه چیز را کاملا حق خود تصور می کنند و طبیعتنا کاملا خودشان را پاک و بی آلایش می دانند.یک دسته شوهرانی هم که طرف مقابل آنها هستند یافت می شوند که تنها ماموریتشان این است که با این جور زن ها به سر ببرند. به عبارت دیگر وظیفه ی اساسی این طور مردها این است که ؛همیشه شوهر؛ باشند یا واضحتر بگویم ٬ در همه ی زندگیشان فقط شوهر باشند و نه چیز دیگر!؛ 

  

 

 

به گفته ی مترجم٬ داستایوسکی این کتاب را در شرایط روحی و مالی ِ بسیار بدی نوشته است و  طبیعی ست که شخصیت را با مشکلات خودش درگیر کرده است. این کتاب مابین ِ دو کتاب ِ ؛ابله؛ و ؛آزردگان ؛ نوشته شده است. 

 

 

 

 

 

کتاب: همیشه شوهر 

نویسنده: فئودر داستایوسکی 

مترجم: دکتر علی اصغر خبره زاده 

موسسه ی انتشارات نگاه