وقتی فهمید می خواهم روزنامه نگار شوم، بلند شد رفت و یک استکان چای آورد و گفت:"دیوونه ای." تعجب کردم. فکر می کردم تشویقم کند، نکرد که هیچ بلکه سرزنشم هم کرد و گفت:"برو دنبال خودت." گفتم:"یعنی چی؟" بعد انگار که از خنگ بودنم عصبانی شده گفت:" معلومه به درد روزنامه نگاری می خوری!" خندید. ناراحت شدم. گفتم:"آقا نصرالله تو رو خدا. لطفا بگین چیکار کنم."
گفت:"نرو دنبال روزنامه نگاری برو دنبال خودت." گفتم:"یعنی چی؟" گفت:" تو روزنامه نگاری هی دنبال این و اون راه میفتی، تو زندگی دیگرون سرک می کشی. اونقدر که از زندگی خودت غافل می شی. پسر تو وجودت پره از چیزای عجیب و غریب، باید بری دنبال اونا."....
به قولی "قصه ی آدم ها قصه ی عجیبی ست..." که من میگم قصه آدم ها، غصه ی غریبی ست...
کتاب پره از آدم ها و زندگی هاشون... آدم های معمولی که فقط دیده نشدن که همه شناخت باشن... اگر نه هرکدوم به نوعی منحصر به فرد بوده اند توی دنیا.....
کتاب: آدم ها
نویسنده: احمد غلامی
نشر ثالث
برنده عنوان بهترین مجموعه داستان سال بنیاد هوشنگ گلشیری 1390