میرا(کریستوفر فرانک)

از آن دسته کتابهای ِ 1984ی. از آن دست روایت‌کنندگان جامعه‌های کمونیست. بحث انحطاط شخصیتِ فردی و معیار ِ اجتماعی بودن برای «ارزش» تلقی شدنِ هرچیز.


توی این زمینه و مضمون این چهارمین کتابی‌ست(کمابیش) که می‌خوانم. یعنی بعد از سالارمگس‌ها و 1984 و دنیای قشنگِ نو. و خب اگر بنا به تحلیل ساختار باشد و شیوه‌ی روایت داستان، هنوز 1984 و دنیای قشنگ نو را ترجیح می‌دهم. اما ابدن نمی‌گویم که «میرا» خواندن نداشت.


قسمت‌هایی از متنِ کتاب:



«ما یک خانه‌ی معمولی داریم با دیوارهای شفاف، تا چهارنفر ساکنان آن هیچ‌گاه نتوانند خود را از چشم دیگری پنهان کنند. به این ترتیب تنهایی مغلوب می‌شود، زیرا چنان که همه می‌دانند بدی در تنهایی خفته است.»




«حالا هردو در دشت قدم می‌زدیم. این کار خیلی خطرناک است. زیرا همانطور که همه می‌دانند، بدی نزدِ جفت‌ها بیشتر خفته است تا نزذِ مردم تنها.»




«از طرف دیگر دوست ندارم که به من دست بزنند. و این نشانه‌ی بسیار خطرناکی‌ست. دیگران بازوی هم را می‌گیرند یا دست هم را می‌فشارندٰ، شانه به شانه‌ی هم راه می‌روند، مخصوصا وقتی که تازه به هم می‌رسند. من نمی‌توانم.
در این مورد دست‌خوش نوعی پریشانی شده‌ام که بیماری‌م را به خوبی آشکار می‌کند. برایم اتفاق افتاده است که فکر می‌کنم با لبخند زدن به کسی او را انتخاب کرده‌ام. او را جدا کرده‌ام. خواسته‌ام که فقط او شاهد محبتِ من باشد. فردِ سالم به همه لبخند می‌زند. در دشت اغلب راه‌های خلوت‌تر را انتخاب می‌کنم، راه‌های کم سر و صداتر را. فرد ِ سالم در جستجوی سر و صدا و تحرک است. وقتی عده‌ای یک نفر را در دشت کتک می‌زنند، غریزه‌ام به من حکم می‌کند که به کمک ِ کسی بروم که در وضع ِ ضعیف‌تری قرار گرفته است. فرد سالم همیشه به اکثریت می‌پیوندد..»



کتاب: میرا

نویسنده: کریستوفر فرانک

مترجم: لیلی گلستان

نشر بازتاب‌نگار