... هیاهوی مستان و شور و نشاط جوانان از خواندن منصرفم می کند ، سری از پنجره بیرون می کشم و نگاهی به حیاط خانه می اندازم . می بینم حق با نویسنده ی "تایم" است . آلمانی ها دلبستگی عجیبی به لخت شدن دارند . یاد جوانی ها درحافظه ام جان می گیرد . به تعداد هر بوسه ای که این جوانان از هم گرفته اند ، من و همسالان و همشهریان من در پای منبر آقاسید مصطفی با کف دست ورم کرده بر سر و صورت خود کوفته ایم .دو برابر شبهایی که اینان گرد هم آمده و با شور و نشاد جوانی ،جشنی برگزار کرده اند ، ما در مجالس روضه خوانی چرت زده و به صدای شیون ناهنجار و دروغین عمه قزی ها از خواب خوش پریده ایم . معادل بشکه ها و بطری های آب جوی که اینان به حکم افراط جوانی تهی کرده اند ، نبات تف آلوده ی آ سید مرتضی و شربت خاک تربت به حلق ما فرو رفته است . صد برابر لذتی که این جوانان از هماغوشی های گرم خاطره انگیز برده اند ، نیم شبها از تجسم قیافه ی شمرخنجر به دست و ابن ملجم کریه المنظر وحشت کرده ایم و از خواب پریده ایم .
این جوانان لبریز از نشاط در عجبند که چرا من به جمعشان نمی پیوندم و با قهقهه های زندگی بخششان هماوازی نمی کنم ، غافل از اینکه آدم حسابی هرگز نمی خندد و انهم به صدای بلند ، دهنی که به خنده ی قاه قاه باز شود باید به ضرب مشت بزرگترها پر از خون شود ، خنده دل را می میراند و گریه بر هر درد بی درمان دواست . به همین دلیل باید ایام عزاداری را مغتنم شمرد ، در مجالس سوگواری شرکت جست و اگر همه ی چشمه ی اشک خشکیده بود ، لااقل "تباکی" کرد و خود را به گریه کردن زد که نشان مرد مومن این است .
اینان بی خبرند که من در آب و هوایی زیسته م که با شادی و حرکت و نشاط سازگاری نداشته است . در دیاری که در با شکوه ترین مجالس عروسی اش جز روضه ی قاسم نخوانده اند و در ایام عید نوروزش هنوز دهها مجلس عزاداری و سوگواری برپاست .
چون گدایی که حساب شب جمعه را دارد به دقت و صراحت روز شهادت امامان و پیشوایان خود را در خاطر سپرده ایم و یک ماه پیش و یک ماه پس از آن را ایام عزا محسوب می داریم اما با جشن ولادت آنان به کلی بیگانه ایم .
***
...شبی جمله ی عجیبی گفت که سالها ذهن مرا به به خود مشغول داشت .گفت:" استعمار با ما عرب ها و شما ایرانی ها معامله ی کاملن متناقض دارد.همه ی جد و جهدش مصروف این است که ما عرب ها را سیر نگه دارد و شما ایرانی ها را گرسنه ،تا خطری از جانب هیچ یک متوجه منافع او نشود . عرب ها اگر گرسنه بمانند علیه اربابان خود طغیان می کنند ،سر و صدا را می اندازند ، آشوب و بلوا به پا می کنند و با شعارهای الخبز،الخبز(به معنی نان) به حرکت در می آیند و مایه ی خطر می شوند و برای جلوگیری از تحقق این وضع ،استعمارگران به هر قیمتی که هست شکم بی هنر پیچ پیچ ما عرب ها را سیر نگه می دارند در حالی که شما ایرانی ها اگر فکرتان از تلاش نان و گوشت فراغت یابد به ازادی فکر میکنید و در معقولات دخالت می کنید و مایه ی دردسر و منبع خطر می شوید و به همین دلیل محکومید به گرسنگی خوردن و دست به دهان بودن و نقشه ی تامین قوت فردا کشیدن .
کتاب: آشوب یادها
نویسنده: سعیدی سیرجانی
دوست عزیز خدا را شکر می کنم که وبلاگ ارزشمند شما را یافتم.کلی استفاده می کنم.پاینده باشید.
سلام.ممنونم .استفاده می کنم.
خیلی وقته دیگه نظر خودتو در مورد کتاب نمینویسی و فقط متنی از اون ، برای آشنایی بیشتر توصیه می کنم یه توضیحی هم خودت بنویس ، مختصر و مفید
وبلاگتو بازم که بستی ...
فکر کردم شاید اینطوری بهتر باشه ...
ولی باشه
نظر خودمو هم می نویسم از این به بعد
بلاگ بستن کارم شده انگار..
خیلی خوب بود.مرسی
سلام .من هم کتاب خیلی می خونم هم داستان می نویسم کم . خوشحالم که کتاب خون ژیدا کردم .فقط نمی دمنم چیزی تا حالا نوشتی؟
نه .. جز یه مشت چرت و پرت تو بلاگم و رو صفحه ی فیس بوکم و تو یکی دو تا نامه / نه . تاحالا چیزی ننوشتم..
خیلی خوبه وبلاگت خسته نباشی
و ضمنن اینکه کشته مرده باری گفتنتم