متن هایی برای هیچ(بکت)

 

ما با هم حرف میزدیم، دست در دست،ساکت،غرق دنیاهای خودمان،هرکس غرق دنیای خود،دست در دست فراموش شده.این طور است که تا حالا دوام آورده م.و امروز عصر هم انگار باز نتیجه میدهد.در آغوشم هستم.من خود را در آغوش گرفته ام.نه چندان با لطافت، اما وفادار..وفادار .حالا بخواب.گویی زیر آن چراغ قدیمی،بهم ریخته،خسته و کوفته،از این همه حرف زدن،این همه شنیدن،این همه مشقت، این همه بازی. 

چیزی حس نمی کنم.چیزی نمی گویم.او مرا در بازوانش می گیرد و با نخی لب هایم را تکان میدهد.با قلاب ماهیگیری.نه . به لب نیازی نیست. همه جا تاریک است.کسی نیست.سرم چه شده.لابد در ایرلند جایش گذاشته م.توی پیاله فروشی.باید هنوز همان جا باشد.روی پیشخوان.لیاقتش همین بود. 

 

همه اش در متروی تهران – کرج خوانده شذ.8/8/88 

 

 

 

کتاب: متن هایی برای هیچ

نویسنده: ساموئل بکت

مترجم: علی رضا طاهری عراقی

نشر نی

زنگ ها برای که به صدا در می آید؟(همینگوی)

کتاب رو خوندم. و همون روزی که تموم شد اینها رو صفحه ی آخرش نوشتم: 

 

" زیادی مستند. نمیدونم. اولین کتابی بود که از همینگوی می خوندم، هرچند پیش از این هم شنیده بودم که بازی های کلامی نداره و فقط حول محوری که منظورش رو می رسونه، داستان رو "فقط" میگه.بی هیچ پیچ و خمی.انگار که نویسنده میخاد منظور و احساسش رو به روشنی بیان کند و انتقال بده. نمیدونم. شاید اگر با ساخت فیلم هم می تونست اینکار رو میکرد.اول نمی دونمِ قبلی بر ای این بود که نمیدونم فکرم درسته یا غلط. ولی احساس می کنم هرکسی ادبیات و بیان خوبی داشته باشه برای نوشتن چنین چیزی فقط کافیه در معرض حوادثی که سبب به وجود اومدن این احساس ها هستن، قرار بگیره.

(به چه جراتی اینو گفتم؟!)---×(( در واقع این سوال رو پرسیدم که از شدت بی شرمیم کم کنم)) 

 

 

 

 

 

به هر حال همه ی اینها بدیهی هستن. ولی کتاب رو وقتی میخونی به راحتی میتونی بفهمی که جنگ چه به روز زندگی آدمها میاره. بعد فکر میکنم همینگوی حق داشته خودکشی کنم .. فکر کنم ... فکر میکنم به چیزی رسیده که فهمیده که چرا و فهمیده که باید چیکار کنه. و در ضمن این فکرو هم میکنم که اگه همین طوری ادامه بدم این فکرامو به جای خوبی نمیرسم.پس: 

 

 

 

کتاب: زنگ ها برای که به صدا در می آیند؟

نویسنده: ارنست همینگوی

مترجم:نامور

بنگاه مطبوعاتی صفیعلیشاه(کتاب برا 60 سال پیشه!)

عقاید یک دلقک(هاینریش بل)

..قضاوت من درباره ی مسائل مربوط به مدرسه بی ارزش است. از همان ابتدا اشتباه بود که مرا بیشتر از آنکه قانونن اجباری بود، به مدرسه بفرستند، حتی همان دوره ی اجباری هم زیاد بود. من هیچ وقت به این خاطر معلمینم را شماتت نمی کردم، بلکه پدر و مادرم را مقصر می دانستم. این عقیده که "او باید دیپلمش را بگیرد" مسئله ای ست که "کمیته ی مرکزی آشتی نژادی" باید به آن توجه کند. واقعن این یک مسئله ی نژادی ست: دیپلمه، معلم، دبیر، لیسانسه، غیر لیسانسه، هر یک از اینها یک نژادند...  

 

...در فیلم های هنری همیشه دردهای روح هنرمند، احتیاج و جنگ او با شیطان مربوط به گذشته است. یک هنرمند زنده که سیگار ندارد و نمی تواند برای زنش کفش بخرد برای آنها جالب نیست، چون هنوز یاوه گویان و شیادان سه نسل تمام تایید نکرده اند که او یک نابغه است. یاوه گویی یک نسل برایشان کافی نیست. 

 

 

 

 

***

بعضی موقعا نوشتن یک تکه از کتاب کافی نیست. بعضی کتاب ها بایستی به طور پیوسته خونده بشن تا قشنگیشون(؟) رو بفهمی 

باری این کتاب،چیزی بود که پیش از این هم خونده بودم تا یک/سومش رو و بعد از اون دیگه نتونستم. این بار که خوندمش انگار که از نو دارم میخونم_که واقعنم همینطور بود_ خیلی دوس داشتمش. هر چند که بعدش دچار یک افسردگی ِ بدتر از پیشی شدم. نمیدونم.. شایدم واقعن به این کتاب مربوط نباشه .. اما مطمئنم بی تاثیر نبوده. اونقدر شخصیت اصلی جرات داره و با همه ی بی اعتقادیش، وجدان داره و انقدر جسارت داره که به هر آدمی علنن توی صورتش به احساسی که ازشون داره اقرار میکنه و آی من عاشق این جسارت که چه عرض کنم، شهامتم! 

 

کتاب: عقاید یک دلقک

نویسنده: هاینریش بل

ترجمه ی شریف لنکرانی

انتشارات جامی