جُبه خانه(هوشنگ گلشیری)

  

 

اول بگم که جُبه خانه در قدیم به اسلحه خونه گفته میشده و در اصفهان اما به خونه هایی گفته میشه که پر از عتیقه جات و اینهاست. 

 

این کتاب ۴ تا داستان داره که جبه خانه اسم داستان اصلی اونه.(و به نظر من بهترین داستانش!) 

 

جبه خانه: فوق العاده بود برای من.۱۰۰ صفحه ای که دو ساعته با کلی وقفه تموم شد.دوسش داشتم.و البته کمی من رو یاد ؛ماه تلخ؛ انداخت و ؛سانست بلوار؛ 

 

به خدا من فاحشه نیستم: آدم یاد کتاب های قدیمی میفته.وقتی تو وسط یک جمع که اتفاقن خیلی هم سعی میکنن غریبه نباشی و به خیال خودشون وضع آروم و خوب و رضایت بخشه برات تنهایی.به شدت!!! 

 

بختک و سبز مثل طوطی٬سیاه مثل کلاغ که آخری رو اصلن دوست نمیداشتم.

 

 

 

 

از متن: 

 

 

؛ من همیشه رقصیده م٬پدر ٬ مثل خرس٬ پدر؛ خودت گفتی خرس را می برند بالای ماهیتابه ی بزرگ مسی ٬ داغ داغ تا برقصد.می رقصد.طبل می زنند در نقاره می دمند و خرس می رقصد:این پا و آن پا می شود ٬بر این پا و آن پا یله می شود ٬دستی هم گاهی تکان می دهد.بالا تنه اش را هم تکان می دهد . میسوزد و تکان می دهد.من رقصیده ام پدر٬فقط رقصیده م.بهزادی٬استاد سابق تشریحمان٬بهزادی ها نمی خواهند برقصند به ساز این و آن ٬ برای همین بر زمین لخت می خوابیده برای همین می دویده هر روز صبح می دویده با پای برهنه ٬روی سنگ های کوه .بچه ها : همکلاسی های من دیده ام پدر گاهی می افتند به جان هم به شوخی می زنند اما جدی می کوبند آن قدر که هم را لت و پار می کنند .دست هم را حتی می پیچانند ٬سیگار روی دستشان خاموش می کنند تا نترسند از سیاحتگر تو ٬ نسل تو پدر ٬یا از این نادری نسل خودشان.اما من ٬پُرم از نقل قول های تو ٬ از رهنمودهایت ٬ از صدای گوینده ی رادیو پیک تو..؛

 

 

 

 

کتاب: جُبه خانه 

نویسنده: هوشنگ گلشیری

کریستین و کید(هوشنگ گلشیری)

 

 

 

 

 

 

 

عاشق گلشیری ام و این کتابش و نثر خاصش و حال خاصی که اون روزایی که این رو میخوندم هم البته بی تاثیر نبود. 

 

گلشیری توی این کتابش می نویسه فقط می نویسه تو مود خودشه هراسونه بی قراره یا نه...غرق تفکره...تو می ترسی چیزی بپرسی ازش: 

ـ آقای گلشیری..اگه من ببینم چیزایی که شما می بینید...؟ 

 

وقتی بی توجه به تو یه جواب میده مثلن میگه: عب نداره یا مشکلی نیست یا یک همچو چیزهایی.تو میری.پشت سرش.شت سر هر کلمه ش .سرعت من زیاد بود چون نویسنده تند میرفت.برای تو صحنه رو توصیف نمیکرد فقط هرچی به تو ربط داشت.نه .هرچی به خودش ربط داشت .حال و هوا رو میگفت و انصافن چقدر قشنگ توصیف میکرد. 

 

قرار نبود من راجع به این کتاب بنویسم.قرار بود نوشته ی یکی دیگه رو بذارم از کتاب.اگه آماده شد بعدن اضافه میشه. 

 

 

فکر نمیکنم کتاب به راحتی پیدا شه.منم که از تحمیل سلیقه خوشم نمیاد.باری من که دوسش داشتم. 

 

 

 

کتاب از زبان مردی روایت میشد که یک ایرانیه مقیم خارج از کشور بود.و اونجا تعدادی رفقای ایرانی و خارجی داشت.یه مرد نفوذ پذیر و کریستین زنی بود زیبا و تقرین بی قید و البته ساده و انگار خیلی دوست داشتنی.. 

نمیتونم کتاب رو تعریف کنم.نمیشه یعنی! 

 

 

 

کتاب: کریستین و کید 

نویسنده: هوشنگ گلشیری 

نشر:کتاب زمان