دخمه(ژوزه ساراماگو)

کوری از این اثر ساراماگو ، قوی تر بود . ولی توی این کتاب نویسنده رک گویی ِ بیشتری دارد . خیلی صریح می فهماند که زندگی به چه راحتی ای می تواند معنای پوچی بدهد . خیلی راست و صاف می گوید که انسان چگونه نیاز ِ مبرمی دارد که به "ریسمان ِ هیچ " چنگ بزند . هرچقدر هم که بداند بیهوده است و دارای زوال ، ولی باز هم به امید ِ واهی نیاز دارد . نشان می دهد که چگونه خودمان را توی مرداب ِ زندگی رها می کنیم و چقدر دوست داریم (به وجود اینکه غیر منطقی به نظر میرسد) هیچ وقت نجات پیدا نکنیم و چقدر خودمان را فریب خورده فرض کردن و این را به دوش مشکلات وا نهادن را چه می پسنیدیم . توی کتاب پر از نمادگرایی هست و نیست . شاید همه چیز بسته به نوع نگاه خواننده باشد . که به نظرم خصوصن درباره ی این کتاب ، هست .

" می گویند هر فردی مثل یک جزیره است . ولی این درست نیست . هر فردی مثل یک سکوت است . بله ، یک سکوت . هر کس باید به سکوت خود بچسبد و آن را حفظ کند ."

" غصه ها و دلتنگی ها را کنار بگذاریم ، چون تنها به خودمان زیان می رساند و باعث عقب ماندگی می شود . پیشرفت در همه جا بی وقفه ادامه دارد و لازم است ما هم با آن همراه شویم . وای بر کسانی که از ترس نگرانی های احتمالی آینده ، در کنار راه بنشینند و برای گذشته ای گریه کنند که هرگز بهتر از حال حاضر نبوده است ."

کتاب: دخمه

نویسنده : ژوزه ساراماگو(برنده ی جایزه ی نوبل ادبی1998)

ترجمه ی کیومرث پارسای

نشر روزگار

نظرات 2 + ارسال نظر
نیما یکشنبه 11 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:28 ب.ظ http://nimazad.blogsky.com

اگه از کتاب کوری ساراماگو خوشت اومده پیشنهاد میکنم کتاب <<طاعون>> آلبر کامو رو هم بخونی
موفق باشی

خوندمش
مرسی

ahmad vz سه‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 12:28 ق.ظ http://green.blogfa.com

کتاب کوری فقط کتاب بینایی رو میطلبه!
کتاب های ژوزه خیلی خاص و جالب هستن نمادگرایی خیلی به چشم میاد همین که کسی تو رمان هاش اسم خاص نمیگیره خودش یکجور ساختنه نماد!
البته ندادن اسم یکم کسیو که مطالعه میکنه رو از افراد داخل داستان جدا میکنه وهمین حسن باعث میشه که حقایق رو راحت تر بپذیریم!
مثل اینکه یک فیلم به شما نشون بدهند ولی چهره ها معلوم نباشد شما شروع به قضاوت میکنید از این دو شخص تمام ایراد هارو میگیرید بحتی به نوع راه رفتنشون!این خصلت بد انسانه
ولی نویسنده گولت میزنه یکهو اخر داستان با یک تعلیق که تو کل داستان وجود داشته و فقط نیاز به اتمام رمان داره ذهنتو شخم میزنه و تو بفکر فرو میری و یکهو اون فیلم تکرار میشه فقط چهره ها تار نیست اره چهره تو جا نشین شده!!و اون لحظه است که بهش میگن نقطه عطف!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد