دوتا نقطه (پیمان هوشمندزاده)

..خب هر کس دیگری هم جای من باشد لرز به تنش می افتد .دلش می خواهد توی صورتشان خوب نگاه کند و داد بزند : کثافت ها به شما چه ربطی داره ؟

و بعد صدایش را بلندتر کند و باز جمله اش را تکرار کند و تکرار کند و آنقدر داد بکشد که همه ی شهر بفهمند و دیگر کاری به کارش نداشته باشند . ولی خب وقتی کسی جای تو نباشد ، مجبوری خودت جای خودت نشسته باشی . و اگر نشسته باشی که همیشه همین طور است دو حالت بیشتر ندارد ، یا باید لبخند بزنی ، به روی خودت یناوری ، خودت را بخوری ، بعد به فکر گوش هایت  بیفتی که حتمن آرام آرام سرخ می شوند . بند عینکت را دور انگشت بپیچی ،بعد باز کنی و دوباره بپیچی . باز هم بترسی که بالاخره لو رفته ای ،بترسی از اینکه بالاخره تمامش می کنند یا ایستاده اند تا دست هایت هم شروع به لرزیدن کنند و فکر کنی که کاش اصلن گوش نداشتی تا سرخ شود . بند عینکت را سفت تر بپیچی و یکدفعه دفعه به خودت بیایی و لبخند بزنی و شروع کنی به حرف زدن . آرام آرام مسلط شوی و حرف های جور واجور تحویلشان بدهی و فکر کنی حواسشان را پرت کرده ای . فکر کنی زرنگی کرده ای و سوال یادشان رفته . آخر سر هم خیلی عادی خداحافظی کنی و بعد آنها همانطور که خداحافظی می کنند توی چشم هایت نگاه کنند و بگویند : نگفتی ،بالاخره نگفتی چرا چشات برق می زنه.

یا اینکه باید با طرف خیلی دوست باشی و مجبور شوی همه چیز را بگویی. یعنی حقیقتش هر کسی هم جای تو باشد دلش می خواهد با یک نفر درددل کند . حالا اگر آن یک نفر از دوستان صمیمی باشد چه بهتر . ولی این بی شرف ها هم دردی را درمان نمی کنند ، هی می نشینند و زیر زبان آدم را می کشند . اولش که اجباری نیست . خودت هم دلت می خواهد بگویی ولی همین که شروع کردی دیگر گیر افتاده ای . راه فراری هم نداری .هرچه بخواهی درستش کنی هم فایده ای ندارد . تازه مگر می شود دروغ گفت ؟ همه می فهمند .هنوز مقدمه را نچیده همه فهمیده اند . شستشان که خبردار شود دیگر تمام است .  ..

کتاب: دوتا نقطه (مجموعه داستان نا پیوسته)

نویسنده: پیمان هوشمندزاده

نشرچشمه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد