پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند.(میچ آلبوم)

پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند ٬ یکی از بهترین کتابهایی بود که تا حالا خوندم!این کتاب رو خیلی وقت پیش خریدم ٬نوشته ی میچ آلبوم هست که قبلن سه شنبه ها با موری رو ازش خوندم و خیلی راضی بودم! 

حالا دیگه کار این نویسنده رو قبول دارم! 

کتاب پنج نفری که در بهشت به ملاقاتت می آیند رو به خاطر کتاب خونی ِ گروهی ای که با  بچه ها داریم ٬خوندم.قرارمون بر این بود. 

 

این کتاب سرگذشت یک نفر به نام ادوارد هست که تو همون فصل اول می میره...بعد به بهشت میره و ۵ نفر از کسانی رو که در این دنیا حتی نمیشناختتشون رو ملاقات میکنه.چون این ۵ نفر با وجود کمرنگ بودن در ظاهر٬نقش مهمی رو در زندگیِ اِدی گذاشتند. 

 

دوباره نمیخوام کتاب رو تعریف کنم.فقط یک چشمه هایش رو مینویسم که شما رو به خوندنش(اگه نخوندین تا الان) ترغیب کنه: 

 

 

*هیچ داستانی به تنهایی نمی نشیند.گاهی داستان ها در گوشه هایی به هم برمیخورند و گاهی اوقات کاملا یکدیگر را می پوشانند٬مانند سنگ های بستر یک رودخانه

 

**مورد عجیب بنجامین باتن رو یادتونه؟جایی که دِیزی تصادف کرد؟وقتی تموم اتفاقات پشت سر هم رخ دادند و همگی دست به دست هم باعث شدن دِیزی با برخورد به یک ماشین خورد شه!این هم همون طوره تقریبن....یا دایره زنگی...اونم برای من یه همچه حالتی داشت. 

 

این کتاب پر از فلاش بک و فلاش فوروارده!نویسنده برای به دست دادن صحنه ٬هر یک فصل در میون یک بار به گذشته و حال یا آینده بر میگرده.این از خصوصیت نوشته های میچ آلبومه. 

 

* عشق مانند باران٬میتواند بر دو زوج ببارد و خیس لذتشان کند.اما گاهی مواقع ٬زیر حرارتِ خشم زندگی ٬عشق سطحی خشک میشود و باید از زیر پروردانده شود ٬به ریشه هایش رسیدگی شود ٬تا زنده بماند

 

 

این کتاب خیلی قشنگه. 

 

 

ماشنکا (ولادمیر نابوکف)

 

دیدین آدمهایی که مدام سرشون به کار خودشونه وحتی اگر مخفیانه کاری بکنن و یکی اونها رو در حال انجام اون عمل ببینه ـ درحالی که اون کار ممکنه بد نباشه اما بد به نظر بیاد ـ اصلا نیازی نمی بینن که به طرف ثابت کنن کارشون بد نبوده!؟ 

گانین یکی از این آدمهاست! 

اون یه مرد خوش هیکل و خوش تیپ و نامرده!و البته اصلن براش مهم نیست من و شما بهش نامرد بدونیمش!اون کار خودش رو میکنه ....! 

با این حال تو نمیتونی ازش متنفر شی!!منظورم با وجود تموم بی معرفت بازی ها و کارهای شاخ درآور و ناخوشایندش باز هم نمیتونی برگردی و محکم بگی:من از این دیوونه بدم میاد

به هرحال با اینکه اسم کتاب ماشنکا ست اما شخصیت اصلی گانینه! 

نمیتونم زیاد براتون توضیح بدم چون خوشم نمیاد داستان رو رو کنم!شاید بالاخره یکی یه روز خواست بخوندش! 

اما براتون بگم همون قد که این کتاب کف بُره!  

برای کسایی که دلشون میخواد مثل یک روح پشت پرده ی اتاق ِ یک نفر محافظه کارو تودار بیاستند و به قولی زاغ سیاش رو چوب بزنن ٬این کتاب خیلی مناسبه! 

 

نثر کتاب ساده ست و روون و بگم که نابوکف فوق العاده قشنگ لحظه ها رو به تصویر میشکه! 

جوری که تو با خوندن چند خطش راحت تو فضاش جا میگیری و تک تک ِ اتفاقات ِ ولو کوچک رو حس می کنی! 

 

از خوندن این کتاب راضی ام

 

 

 

کمی از زندگینامه ی نویسنده:ولادمیر نابوکف در سال ۱۸۹۹ در سنت پترزبورگ به دنیا آمد.پدرش دولتمرد لیبرال سرشناسی بود.پس از انقلاب روسیه ٬او سیر و سفر های فراوانی را شروع کرد که در طی آنها زبان های برگرفته از لاتین و اسلاوی را در کمبریج مطالعه کرد و در سال ۱۹۲۲ فارغ التحصیل شد.از آن پس در اروپا ٬به ویژه در برلین ٬زندگی . خود را به عنوان یکی از برجسته ترین نویسندگان مهاجر روس تثبیت کرد. 

 

بعضی دیگر ار آثار وی:خنده در تاریکی٬آدا٬آتش بی رمق٬افتخار٬و زندگی واقعی سباسیتن نایت

 

مشهورترین رمان اون : لولیتا ست که شهرت جهانی برایش به همراه آورد و فیلمی نیز براساس آن ساخته شد.او همچنین ترجمه هایی از آثار پوشکین ٬لرمانتف و مطالعه ای در آثار گوگول را به زبان انگلیسی منتشر کرده است. 

 

نابوکف در سال ۱۹۷۷ در سوئیس در گذشت. 

 

 

باران تابستان(مارگریت دوراس)

باران تابستان.مارگریت دوراس 

 

باران تابستان کتابی بود که خوندنش به منگ بودنم در این روزها دامن زد.این کتاب که نوشته ی مارگریت دوراس هست ٬شیوه ی بیان خیلی خاصی داره.قصه ی ارنستو پسر یک خانواده ی ۹ نفره ست که یک نابغه ست .راستش رو بخواین نوشتن راجع به این کتاب برام کمی مشکله.بنابراین دلم میخواد از متنی که از خود کتاب در آوردم ، تصمیم بگیرید که بخونیدش یا نه. 

این صحبتها بین ارنستو   و پدرو مادر و یک خبرنگار و غیره رد و بدل میشه:  

 

ارنستو: گوش کنید..چیزی که میخواهم بگویم٬قضیه ای ست که فقط یکبار اتفاق افتاده٬یک شب.صبح فرداش هم همه چیز ساخته و پرداخته بوده٬همه ی جنگل ها ٬کوهها٬بچه خرگوش ها٬خلاصه همه چیز.فقط در یک شب.همه چیز همین جوری به وجود آمده.تنها در یک شب.حساب شده هم بوده.همه چیز دقیق بوده.بجز یک چیز....فقط یک چیز.

مادر:اگر این نقص و کمبود از اول وجود داشته چطور همان موقع نفهمیده اند؟

سکوت.

ارنستو:آدم خیال میکند که میشود گفت چه چیز بوده...ولی بعد آدم می بیند که گفتنش محال است٬نمیشود گفت..قضیه شخصی ست...آدم فکر میکند که میشود گفت....و میشود از پس ِ گفتنش برآمد...ولی نه نمیشود گفت... در واقع تقریبن غیر ممکن است که بشود گفت دقیقن چیست.همه چیز وجود داشته و دیگر به زحمتش نمی ارزیده٬اصلا و ابدا.

سکوت.

پدر:چیزهای کوچک و جزئی هم وجود داشته....

ارنستو:بله٬چیزهای خیلی جزئی و چیزهای خیلی کوچکی که به چشم نمی آمده ٬از هرنوع٬حتی از چیزهای خاص و کوچک هم غفلت نشدهوحتی یک سنگ ریزه٬یا یک بچه ی خردسال هم فراموش نشده٬ولی با این حال به زحمتش نمی ارزیده.حتی یک برگ درخت هم کم نبوده٬و باز هم به زحمتش نمی ارزیده.

سکوت.

پدر: تو میگویی به زحمتش نمی ارزیده.

ارنستو:بله.نمی ارزد.

مادر:قصه را میتونای ساعت ها کش بدهی.

سکوت.

ارنستو:قاره ها٬حکومت ها٬اقیانوس ها٬رودها٬فیل ها٬کشتی ها٬...هیچ چیز به زحمتش نمی ارزد.

خواهر:موسیقی...

نگاه ملایمی دارد ارنستو ضمن جواب دادن.

ارنستو:به زحمتش نمی ارزد.

پدر:کمی تو ضیح بده!این که می گویی به زحمتش نمی ارزد ..حوصله ی آدم را سر میبرد..

ارنستو:توضیح دادنی نیست.گفتنش هم به زحمتش نمی ارزد اصلا.

مادر:مدرسه هم همین طور؟به زحمتش نمی ارزد؟

ارنستو:آره٬به زحمتش نمی ارزد.شما خودتان بهتر از همه میدانید.

سکوت.

ارنستو:زندگی برای کی میتواند به درد بخور باشد؟مدرسه هم همین طور٬برای کی؟به چه درد میخورد؟بقیه چیزها هم همین طور..به زحمتش نمی ارزد.

سکوت.مادر خشمگین میشود.

مادر:کی این حرفها را زده؟کی گفته به زحمتش نمی ارزد؟

ارنستو:هیچ کس.

مادر:عجب!!..این حرفها اصلا درست نیست اصلا! 

 

 

*** 

 

مادر از ارنستو برای خبرنگاری که میخواهد هرچه بیشتر راجع به او بداند،حرف میزند: 

یک روزی وقتی (ارنستو)سه سالش بود ..از راه می رسد...گریه میکند،فریاد میزند:هرچه می گردم قیچی ام را پیدا نمی کنم...قیچی ام را پیدا نمی کنم...بهش می گویم حالا که طوری نشده،فکر کن ببین کجا گذاشته ای..فریاد میزند:نمیتوانم فکر کنم.بعد من می گویم:بهتر که نمی توانی فکر کنی،حالا چرا دیگر فکر نمیتوانی بکنی؟این را که می شنود می گوید:نمیتوانم فکر کنم چون اگر فکر کنم ،مجبورم باور کنم که آن را از پنجره انداخته ام بیرون.(!) 

سکوت.تعلیق کامل

 

*** 

 

خبرنگار:شما آقای ارنستو...منظورتان این است که تا وقتی انسان در جستجوی خداست، این موضوع به همان صورت باقی می ماند..؟ 

ارنستو:بله. 

خبرنگار:پس خدا مساله ی اصلی جامعه ی بشری ست؟ 

ارنستو:بله،تنها اندیشه ی جامعه ی بشری ،همین فقدان اندیشیدن به این مساله است،اندیشیدن به خدا

خبرنگار:فکر نمیکند مساله ی اصلی جامعه ی بشری صیانت باشد،صیانت از جامعه ی بشری؟ 

ارنستو:نه.این چیز پوچی ست.هیچ وقت این طور نبوده.مدت ها بشر خیال می کرده که این طور است.ولی نه،مساله ی اصلی هیچ وقت این نبوده. 

سکوت

 

*** 

 

ارنستو

 

طاعون ها..دریغم برای طاعون ها بود. 

برای جستجوی نافرجام خدا. 

برای گرسنگی .شوربختی و گرسنگی. 

جنگلها،دریغم برای جنگل ها بود. 

برای تجملات زندگی. 

وتمام خطاها. 

برای دروغ،بدی و برای شک دریغم آمد. 

برای سروده ها و آواز ها. 

و برای سکوت دریغم آمد. 

نیز برای هرزگی و جنایت. 

 

 

برای مرگ...برای سگ ها... 

 

دریغ هوای طوفانی را خورده ام. 

دریغ باران تابستان را. 

و دوران کودکی. 

 

(ارنستو ادامه میدهد:) 

سرانجام پادشاه میل شدیدی پیدا کرده است که بسان سنگ زندگی کند. 

بسان مرده و سنگ. 

 

به گفته ی ارنستو او دیگر دریغ نخورده است،دریغ هیچ چیز را. 

 

ارنستو خاموش می ماند. 

 

 

 

 

 

 

و از ضمیمه ی کتاب از زبان مارگریت دوراس:در سال 1984 فیلمی ساختم به اسم بچه ها که هزینه ی تهیه اش را ژاک لانگ،وزیر فرهنگ وقت،شخصا تقبل کرد. 

در ساختن فیلم بچه ها ،ژان ماسکولو و ژاک مارک تورن همکاری داشتند.حتی هنر پیشه ها هم به اتفاق هم انتخاب کردیم. 

تنها روایت ممکن از آن سرگذشت،تا چند سال همین فیلم برایم باقی مانده بود.البته فکرم اغلب به آدمهای آن سرگذشت مشغول بود.به کسانی که ترکشان کرده بودم.و سرانجام روزی شروع کردم به نوشتن جا و مکانی در ویتری که محل فیلمبرداری بود.تا چند ماهی عنوان کتاب "هوای توفانی،باران تابستان"بود .بعد قسمت اول عنوان را حذف و قسمت دوم _ باران تابستان _ را حفظ کردم. 

در مدتی که مشغول نوشتن بودم حدود پانزده بار به ویتری سفر کردم.و همیشه هم در آنجا گم میشدم.ویتری حومه ی غریبی ست...نمیشود آن را بازیافت...نا مشخص است...من دیگر با ان اخت شده ام.... 

 

 

 

نام کتاب:باران تابستان

نویسنده:مارگریت دوراس

مترجم:قاسم رویین

نشر نیلوفر

بارهستی(میلان کوندرا)

نظر شخصی ِ من درباره ی بارهستی‌ :

 

کتاب سنگینی بود...بار هستی رو میگم.اثر میلان کوندرا... این کتاب آمیزه ای بود از فلسفه٬روانشناسی و سیاست  که در قالب داستانی به ظاهر ساده گنجانده شده بود.  

کتاب بار هستی رو به اون دلیل از کتابخونه به امانت گرفتم چون خلاصه ش رو خونده بودم تو یک سایت و جزو کتابهای لیست شدم بود.و هیچ البته توقع نداشتم که به این زودی پیداش کنم. 

صفحات اول کتاب کمی گنگ بود برای من: 

 

؛چگونه بار هستی را به دوش می کشیم؟آیا سنگینی ِ بار هول انگیز و سبکی ِ آن دل پذیر است؟....سنگین ترین بار ما را درهم می شکند٬به زیر خود خم می کند و به روی زمین می فشارد.بار هرچه سنگین تر باشد ٬زندگی ما به زمین نزدیک تر ٬واقعی تر و حقیقی تر است. 

در عوض فقدان کامل بار موجب میشود که انسان از هوا هم سبک تر شود٬به پرواز درآید ٬از زمین و انسان دور گردد و به صورت یک موجود نیمه واقعی در آید و حرکاتش هم آزاد و بی معنا شود. 

بنابراین کدامیک را باید انتخاب کرد:سبکی یا سنگینی؟؛ 

 

 

بعد داستان از یک مرد شروع میشه.؛توما؛ یک پزشکِ جراحه که خیلی پیش از این از همسرش جدا شده و برای رهایی از همه چیز تنها فرزندش رو هم به همسرش بخشیده و خودش به دورترها مهاجرت کرده.تو شهری که هست آشناها و دوست هایی  داره که تعدادیشون زن هستند و گاهی وقتش رو با اونها می گذرونه بدون اینکه بخواد عشق و تعهدی رو به وجود بیاره...هرگز...اون به خودش قول داده که با زنی زندگی مشترک تشکیل نده...چون بهش ثابت شده که از پسش بر نمیاد.. 

و بعد زنی به زندگی او راه پیدا می کنه.طبق گفته ی نویسنده پس از ۶ اتفاق کاملن ناگهانی و پشت سر هم!  

 

نمیخوام داستان رو تعریف کنم...یعنی اگر بخوام هم نمیتونم..به دو دلیل: 

۱.داستان بهم پیوسته ست..مثل فیلمی که وقتی در حال پخشه شما یک لحظه هم نباید چشم ازش برداری چون هر اتفاق کوچیکی منجر به رویدادی بزرگ خواهد شد. 

۲.خواننده حوصلش سر میره!شماها رو میگم! 

 

با این حال داستان شروع میشه و طی بخش هایی ادامه پیدا میکنه.این داستان خیلی ساده ست و به ۱سوم کتاب نرسیده به آخر میرسه اما! 

نکته ای که قابل توجه هست اینه که:فصل اول رو که میخونی فکر میکنی نویسنده که نمی فهمه..درواقع هیچ کس مطلع نمیشه که تو چه فکری میکنی پس خیلی آزادانه به خودت اجازه میدی راجع به شخصیت ها قضاوت کنی و فورا به دو دسته ی خوب و بد تقسیم کنی تا باقی داستان نتونه خیلی غافلگیرت کنه. 

اما نویسنده دستت رو میخونه و در فصلهای بعدی به شما به هر نحوی میفهمونه که نمیتونی قضاوتی بکنی...درواقع رفتارهای اشخاص رو زیر ذره  بین می گیره و موشکافی میکنه...مثل هیپنوتیزم به گذشته برمیگردونه و ریشه ی مشکل رو پیدا میکنه. 

و تو در نهایت داستان می فهمی که همه ی شخصیت هایی که خوب یا بد گروه بندیشون کرده بودی مثل همن...با وجود تمام اختلاف ها... 

درک این مسئله برای من کمی سخت بود...اما فهمیدمش...ولی واقعن نمیتونم بیانش کنم! 

 

 

 

در نهایت اینکه کتاب به کسانی توصیه میشه که بررسی شخصیت ها رو دوست دارن و کتابهای بهت آور رو می پسندن. 

 

 

من هرگز دنبال کتابی نمیرم به زور.من اسم کتاب رو تو دفترچه ام یادداشت میکنم والبته دیگه هرگز نیازی نیست به دفترچه م سری بزنم چون اسمش  همزمان توی ذهنم نوشته میشه. 

اگر کتاب رو ببینم (هرجایی)یعنی باید بخونمش.و میخونم. 

من به این معتقدم. 

بنابراین نمیگم درو دیوار رو بکَنید برای پیدا کردنش(هرچند اصلن هم نیازی به این کار نیست!)ولی اگر نسبت به این مطلب بی تفاوتید و زود فراموشش میکنید به محض دیدن کتاب بدونید که باید بخونیدش! 

 

 

 

 

نظر مترجم کتاب

بار هستی آخرین اثر میلان کوندرا ٬نویسنده ی چک٬تفکر و کاوش دربارهی زندگی انسان و فاجعه ی تنهایی او در جهان است...... 

چگونه بار هستی را به دوش میکشیم؟آیا سنگینی بار هول انگیز و سبکی آن دل پذیر است؟... 

 

برداشت فلسفی و زبان نافذ کتاب٬از همان آغاز خواننده را با مسائل بنیادی بشر روبه رو میکند و به تفکر وا میدارد... 

اگرچه شخصیت های کتاب واقعی نیستند ٬از انسان های واقعی بهتر درک و احساس میشوند.کوندرا در توصیف قهرمانان خود مینویسد:"  شخصیت های رمانی که نوشته ام ٬امکانات خود من هستند که تحقق نیافته اند.بدین سبب تمام آنها ا هم دوست دارم و هم هراسانم می کنند.آنها هرکدام از مرزی گذر کرده اند که من فقط آن را دور زده ام.آنچه مرا مجذوب میکند٬مرزی ست که از آن گذشته ام :مرزی که فراسوی آن خویشتن من وجود ندارد."

 

کلودورا نویسنده ی مشهور فرانسوی ٬رمان کوندرا را کتابی عظیم توصیف می کند که چشم به آینده ی بشر دارد و مینویسد:  ؛در بهشت رمان نویسان بزرگ٬هنری جیمز ـ بااندکی حسادت ـ رمان همکار چک را ورق میزند و سر را به علامت تایید تکان می دهد.؛ 

 

 

 

 

 

 

نام کتاب : بار هستی 

نویــسنده:میلان کوندرا

متـــــرجم: دکتر پرویزهمایون پور

نشر قطره

ناتور دشت(سلینجر)

                                                                               ناتور دشت 

دومین کتابی که خوندم؛زنی بدون گذشته؛بود که مایل نیستم راجع بهش بنویسم.و اما سومین کتاب که به خاطرش میخوام آپ کنم :؛ناتور دشت؛ بود نوشته ی ؛جی.دی.سلینجر؛.  

 

نظر شخصی من راجع به ناتور دشت: 

هولدن من رو دیوونه کرد!بذارین این طوری بگم...دلیل اینکه این کتاب رو از کتابخونه به امانت گرفتم این بود که بارها اسمش رو دیده و مشتاق به خوندنش بودم.با این قوت خوندنش رو شروع کردم که: تعریفش رو زیاد شنیدم!...انگار من رو تو یه اتاق حبس کرده بودن و محکوم به شنیدن خاطرات هولدن بودم!اون یک ریز حرف میزد و اجازه نمیداد تو یک دیقه نفس بکشی!نمیگم اجازه نمیداد حرف بزنی چون در مقابل تعریفاش حرفت نمی اومد!اوایل به اجبار می خوندم کتاب رو...حرفهای کسی رو میشنیدم(هولدن رو می گم)که از هیچ کی خوشش نمیاد...یعنی خیلی کم پیش میاد از چیزی یا کسی خوشش بیاد...معمولن هم طوری بود که از هرکی خوشش میومد بعد از چند لحظه حس تنفر بهش دست میداد!راجع به همه کس فکر می کرد و حرف میزد!..جالب اینجا بود که چند بار خواستم مثل ادم کتاب رو کنار بگذارم حتی یک کتاب دیگه هم ورداشتم برا خوندن ولی عین دیوانه ها باز ناتور دشت رو به دست گرفتم!انگار خودش هم میدونست چکارمی کنه با آدم!

به وسطهای کتاب که رسیدم(صفحه های ۱۰۰٬۱۲۰)دیگه بهش عادت کردم...دیگه ازش بدم نمیومد و افکارش حرفهاش و کارهاش برام جالب شدن...حتی دیدم خودم هم گاهی اوقات مثل اون میشم...اولا اگه ازم می پرسیدی ناتور قشنگ بود یا نه٬با قاطعیت می گفتم:نه!زده به سرت اگه بخونیش!...ولی الان اگه نظرم رو بپرسی میگم باهمه ی تنفری که ممکنه ازش پیدا کنی ٬دوستش خواهی داشت..!

و حالا کتاب تمام شد و هولدن در اتاق رو باز کرد و رفت...من اما مثل دقایق اولی که داشت برام حرف میزد دلم نخواست کله ش رو بشکنم...  

 

با این همه خودش گفت که بعضی نویسنده های خوب طوری هستن که آدم دلش میخواد وقتی کتابش رو تموم کرد یه زنگ به طرف(نویسندهه)بزنه...  

 

 

حالا دارم فکر می کنم شاید من دلم بخواد گاه گاهی به هولدن زنگ بزنم!!(منظورم سلینجره!)

شخصیت دوس داشتنیه من تو کتاب یک دختر ۱۰ ساله به نام فیپی بود که خواهر کوچیکه ی هولدنه!  

 

من همیشه اگه تو کتاب جمله ی به درد بخوری رو پیدا کنم تو دفترم یادداشتش می کنم.این جمله رو هم از ؛ناتور دشت؛ ورداشتم:   

 

؛مشخصه ی یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی با شرافت بمیرد٬و مشخصه ی یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی ٬با تواضع زندگی کند.؛  

 

 

و در نهایت من به عنوان نظر ِ آخرم راج به کتاب٬حرف خودِ هولدن رو به خودش پس میدم: ؛این کتاب این قدر مزخرف بود که نمیتونستم ازش چشم بردارم!؛(یک مزاح کوچیکه البته!) 

 

 

 نقد فنی:بعد از جنگ ِ جهانی دوم ٬هیچ نویسنده ای به شهرت جروم دیوید سلینجر نرسیده است.او شهرتش را بیشتر به شخصیت ِ هولدن کالفیلد در ناتور دشت مدیون است.او یکی از جنجال برانگیز ترین نویسنده های قرن حاضر است.آنهایی که اثارش را درک نمی کردند به مخالفت با او برخاستند.هیچ نویسنده ای از دهه ی ۱۹۲۰ به بعد ـ یعنی دوران فیتس جرالد و همینگ وی ـ همانند او نتوانسته اذهان عمومی و منتقدین را چنین تحریک کند.ولی سلینجر برخلاف فیتس جرالد و همینگ وی ٬از ایفای نقش نویسنده ی امریکایی در مجامع عمومی سرباز میزند.حقایق زندگی اش کم منتظر شده و آنچه منتشر شده نیز چندان مهیج نیست. اگر به خود اجازه دهیم واقعیات زندگی اش را از لابه لای آثارش بیرون بکشیم٬میتوانیم دریابیم که جنگ مسئول بیزاری او از زندگی ِ جدید است ٬آن هم چنان بیزاری ِ عمیقی که بارها خود را به صورت تهوع ِ روحی ِ شدید آشکار می کند.

ناتور دشت کتابی ست به ظاهر ساده٬اما بسیار غنی که منبع جذبه اش بسیار ژرف است و به گونه ای پیچیده از حالتی به حالت دیگر تغییر می کند.اکثر جوانان پس از پایان کتاب ٬دنیایی را که هولدن در آن غرق است ـ دنیای آدمهای بالغ ٬پوچ و فریبکار می یابند و خویش را به سان او می پندارند.به همین دلیل کتاب به راهنمایی برای شورش و شناخت ظرایف انسانی بدل می شود.بزرگتر ها معمولا به درک وجوهی از جامعه٬چنان که در کتاب به طعنه نمایان شده٬می رسند و هولدن را پسری باهوش و بیمار می پندارند که شخصیتش قبل از آنکه جای خود را در اجتماع بیابد ٬به همگون سازی با همه چیز نیازمند است.پندار اینکه هولدن شورشگری آرمانی یا بیماری روانی ست هر دو از برخورد سطحی با لایه ی رویی داستان ناشی میشود.در لایه ی زیرین داستان با هولدنی برخورد می کنیم که شخصیتی بسیار پیچیده و متقاعد کننده تر از آن دارد که طرفدارانش مایل به درک او هستند.

 

جیمز.ئی.میلر  

 

 

مطمئنم اگه اونایی که نخوندن ٬بخوننش خوششون میاد!

 

 

نام کتاب: ناتور دشت

نویسنده:جی.دی.سلینجر

مترجم:محمد نجفی

قیمت:سال ۷۷ (!!) ۹۸۰۰ریال(!!!)

انتشارات نیلا

  

دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد(گاوالدا)

  

 

 

                                                                                 دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد. 

اولین کتابی که تابستون امسال به خوندنش گرفتم،"دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد"بود.این کتاب در لیست کتابهایی بود که میخواستم از هرجایی گیر اومد بخرم.روزی که آزمون آخر سنجش بود از "خانه کتاب سبز" شیراز خریدم. 

کتاب مجموعه داستانی هست که نویسنده در سن 29 سالگیش اون رو نوشته و در مقدمه ی کتاب ادامه داده میشه که:"آنا گاوالدا با این مجموعه داستان به موفقیت بزرگی دست میابد.اولین چاپ(تا سال 2003)به 20400تیراژ رسید .درخارج از فرانسه داستان ها به 19 زبان ترجمه شده و بلافاصله پس از انتشار ،جایزه ی بزرگ آرتی ال _ لیر 200 را به خود اختصاص داد.آنا پس از جدایی از همسرش ،کارش را رها و تمام زندگی اش را وقف ادبیات می کند.موفقیت مغرورش نمی کند و با وجود پیشنهادهای اغوا کننده،به ناشر کوچکش"لو دیل تانت"وفادار می ماند."شهرت و ثروت مرا اغوا نمی کند.آدمی هر چه کمتر داشته باشد ،کمتر از دست می دهد.ثروت و شهرت دامی برای کودن هاست.باید در استقلال کامل نوشت و دل مشغول میزان فروش خود نبود.

 

و اما نظر شخصی:دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد ،صد البته که جزو بهترین کتابهایی که خواندم نبود،اما خوشبختانه جز آن کتابهایی هم نبود که از خواندنش پشیمان شوم.با توجه به طرح روی جلد،قیافه ی دل نشین نویسنده که گویی اطمینان میدهد که شما از خواندن کتابش لذت خواهی برد و همچنین حجم کم و قیمت مناسب و در نهایت داستان های کوتاهی که مسلمن تعدادی بیشتر از بقیه قوی هستند و دل نشین ،دلایلی برای خریدن کتاب میشوند.

گاوالدا در داستان های کوتاهش ار مسائلی صحبت می کند که برای هر انسانی قابل تجربه است ..او در طی داستان هیجانی را به وجود می آورد و در نهایت مثل تاش قلم یک لحظه همه چیز را در اوج رها می کند و نه اینکه شما را به نوعی درخماری بگذارد،اما تنها به قدری که شما بدانید میگوید و باقی را به عهده ی خودتان می گذارد که حدسش هیچ کار سختی نیست.  

 

 

مشخصات:

 

نام کتاب:دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد. 

نویسنده:آنا گاوالدا 

مترجم:الهام دارچینیان  

چاپ:چهار.1387

نشر قطره  

قیمت:2500 تومان