تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ(نادر ابراهیمی)

آخر این کتاب نوشته م:


خب... نادر ابراهیمی تقریبن هیچ وقت از سری نویسنده های مورد علاقه م نبوده ... به حق بعضی نوشته هاشو دوست دارم در واقع _ با وجود همه تناقض به جود اومده تو حرفام _ ..


هرچه تا بحال خونده م ازش رو دوست داشته م .. ولی نه به قدری که با شوق برم سراغ باقی کتابهاش....




جالبه/ بعد از این رفتم سراغ "ابوالمشاغل" که سال پیش "ابن مشغله"ش رو خونده بودم... قبلی داستان دوران بچگی تا جوانیش بود و این یکی داستان باقی زندگیش...

میانه های کتاب موندم... واقعن جلو رفتن برام سخت شد.. خوردم به مشکل... فکر کردم بعضی جاها متعصبانه برخورد کرده ابرهیمی، و نامحترمانه ... اینا باعث میشد کتابو تحمل کنم.




باری .. این کتاب داستان دو تا نوه ست که با پدربزرگشون زندگی می کنن و بی نهایت پدربزرگ رو دوست دارن و اصلن یک جورایی بت شونه و می پرستنش.. و وقتی پدربزرگ به طور طبیعی و کم کم درچار بیماری های متعدد می شه سعی می کنن از این قضیه جلوگیری کنن و این عمل موجب از بین رفتن ِ بیشتر همه چیز میشه....


نمیدونم چرا دقیقن، اما کتاب به شدت من رو یاد "دنیای قشنگ نو" انداخت .. شاید به خاطر سیری بود که در کتاب جریان داشت و از پیشرفت علم و کشته شدن و از بین رفتنِ هرچه بیشتر ِ آدمیتِ آدمی می شد...







_ حرف همان است که گفتم. بخشی از آزادی، آزادی نیست، همانطور که پاره ای از حقیقت، حقیقت نیست. و یادتان باشد که شما آزادی آدم ها را در منطقه اقدام می توانید محدود کنید نه در منطقه عدم اقدام.

حکام مستبد میتوانند زیر شکنجه، ما را وادار کنند که عقیده ای را که متعلق به خودمان نیست، ابراز کنیم؛ اما نمی توانند ما را صاحب راستین آن عقیده تحمیلی کنند؛ و می دانند که نتوانند. (که البته جورج اورول توی 1984ش ثابت کرد که این کار ممکنه و چه جورِ تاسف باری هم ...)


من تحت شرایطی، ممکن است علی رغم میل و اعتقادم فریاد بزنم:"زنده باد ظلم! جاوید باد فساد! پیروز باد استبداد! برقرار باد تمدن" اما این فریاد از قلب و مغز من برنمی خیزد؛ و مهم این است که هم من که فریاد زننده ام این را می دانم، همان آنکس که مرا تحت شرایط قرار داده و همان جهان خاموش ناظری که هیچ نقشی در این واقعه ندارد. این فقط نمایشی از درماندگی استبدادگرایان است..






شادی، فرزند ارتباط است. انسان در درون خویش و در خلوت، محال است به شادی برسد؛ مگر آنکه در خلوت هم، به گونه ای کاملا تخیلی و جنون آمیز به برقراری ارتباط با دیگران اقدام کند...






کتاب: تکثیر تاسف انگیز پدربزرگ

نویسنده: نادر ابراهیمی

نشر مرکز




ابن مشغله(نادر ابراهیمی)

"حال" را می شود با درد گذراند ، اما تصور درد آلود بودن آینده و دوام بدون دگرگونی "حال"، انسان را از پا درمی آورد . بهشت ، وعده ی کاملی نیست .

به گمان من هر آدمی را کله شقی هایش می سازد ، یعنی به اعتبار مقدار کله شقی اش ، آدم است. البته منظورم خودخواهی هایش نیست. حساب خودخواهی از غرور به کلی جداست و کله شقی جزئی از غرور است ، جزء مشاهده شدنی غرور است . 

هر سازش ، یک عامل سقوط دهنده است ؛ حالا چه مقدار باعث سقوط می شود مربوط است به نوع سازش. و منظور من از "سازش"،فدا کردن یک "باور" و "اعتقاد" است در زمانی که هنوز به صحت آن باور و اعتقاد ، ایمان نداریم . 

کله شقی ،زندگی را به طرز خاصی شیرین و دردناک می کند؛اما گذشته از مزه ی زندگی ، به آن مفهوم می دهد،رنگ میدهد، و شکل قابل قبول و ستایش میدهد .

آدم کله شق ،توی بیشتر قمارها می بازد ؛اما باختن آزارش نمیدهد،چون چیزی را می بازد که واقعن برایش اهمیت ندارد و چیزی را توی قلبش نگه می دارد که عزیز و فدانکردنی ست .

آدم کله شق ، در بعضی از شرایط خاص اجتماعی ،از صد درکه وارد می شود ،از نود در با تیپا بیرونش می اندازند ؛اما او در عین حال که عصبانی و ناراحت است،یک جور رضایت عمیق تری در وجودش حس می کند .

"راه بهتر از منزلگاه است ."

کتاب: ابن مشغله(داستان یک زندگی_جلد اول)

نویسنده: نادر ابراهیمی

انتشارات روزبهان

آرش در قلمرو تردید(نادر ابراهیمی)

"حدیث کرد مارا  علی بن موسی بن متوکل ،گفت که حدیث کرد ما را احمدبن ادریس بن جمهور،گفت که حدیث کرد ما را پدرم از محمد بن حسین بن ابی الخطاب از پدرش و از پدرانش... که شبی هرمز هیربد ، در خفا به خانه ی سلمان عرب که از پارسیان تازه مسلمان بود فرود آمد . پس گفت :" ای سلمان !مرا برگوی که کیش قدیم چه کم داشت که دین تازه پذیرفتی؟" سلمان ،وی را پاسخ داد که هیچ ، الا جهنمی سخت سوزان ، زیرا بی هراس از چنان آتش خوفناکی هرگز هیچ بنده بندگی نکند .

و خدای عزوجل دانست که ثبات نخواهد یافت مگر به تهدید جاوید جهنمی هراس انگیز ... و آدمی را به خویش رها کردن و به نیک گفتاری و نیک کرداری خواندن و مکافاتی عظیم بر دوش گناهکاران و گمراهان نهادن کاریست سخت عبث ،که اگر زمام آدمی بدو سپردی گامی ننهادی مگر به خطا .. گفت دانستم .... "(قیاس الادیان و المذاهب)

اخلاقی که بر تهدید استوار باشد ، پوزخند برا اخلاق است . سر اسر تزویز !( پاسخ ناپذیر)

"مرد تنها از کمترین دره های ناپیدای روان ،حامیان تزلزل ناپذیری می طلبید:" هان ای آرش ،پایدار باش ! تنهایی ،شکوه دردناک فتح تو را بیشتر می کند ." لیکن زمان ،سنگ و تنهایی به دام دل بریدگی اش می کشید .

در اینجا فریاد می زد :" تقدیر با من است ،طبیعت با من است و خدا با من " و آنجا ،چند گامی فراتر به خود می گفت :"کدام تقدیر ،کدام طبیعت ، کدام خدا؟" به کمان کودکانه ی خود می نگرسیت و تیر فراخور آن کمان . تلخ ترین خنده های روزگار بر لبش می نشست . دمی دلش را به این خیال خوش می کرد که "تیر منم ، کمان منم ،قدرت روزگار ، من!" و لحظه ی کوتاهی بعد :" نه...فریبکار من!"....

کتاب: آرش در قلمرو تردید (مجموعه داستان)

نویسنده : نادر ابراهیمی

انشارات روزبهان

یک عاشقانه ی آرام (نادر ابراهیمی)

بالاخره خواندمش..."یک عاشقانه ی آرام " را..خلاف ِ آنچه (شاید) نویسنده قصد نشان دادنش را داشت٬این عاشقانه آنچنان هم آرام نبود..تُن ِ صداها هرگز درش بلند نمیشد ولی آرامش فقط به زمزمه نیست...خیلی حرف ها را هم یواش به تو بگویند میتواند مخل ِ آرامشت باشد..باری..! 

بله!گیله مرد دوست داشته خانمش را زیاد! مردی  که از آذری ها دختری میگیرد به همسری ! که دختر خسته از زندگی ِ یکنواختش می پذیرد او را و زیاده اهل شکایت نیست...هرچند که خداییمرد خیلی سعی میکند که از هیچ برای او فرو نگذارد! 

بیشتر از تفاهمشان ٬ تناقضشان توی چشم میخورد....و هماهنگ کردن ِ این دو با هم به استادی و همین که زندگی را شیرین میکند...و همین که زندگی را دوام میدهد.. 

 

یک زندگی بود! مثل خیلی از زندگی های دیگر...وقتی سیاست به چهارچوب ِ خانه ات رحم نمیکند.... وقتی آدمی...و خصلت آدمی کوباندن ِ کناری اش است برای اثبات ِ " من برترم " به هر جهت و با هر لحن. 

و پر بود از تکه های قشنگ ..این کتاب: 

 

 

"نمیتوانم.دائما می اندیشم.شب و روز٬ در تمامی لحظه ها ٬در بابِ راهم ٬مکتبم٬مردمم٬وطنم.من متعلق به نفرت از اسارتم و نفرت از استبداد.اما به باور داشتن عادت نمی کنم.می گویم: تو هرگز به خاطر وطنی که به عادت ِ دوست داشتنش مبتلا گشته ای ٬به جان نخواهی جنگید.

هرگز به خاطر مردمی که به مهرورزی ِ ایشان ٬عادت کرده ای ٬زندگی نخواهی کرد.

نمازی که از روی عادت خواهده شود ٬ نماز نیست٬ تکرار ِ یک عادت است: نوعی اعتیاد. حرفه ای شدن٬ پایان ِ قصه ی خواستن است.

عادت٬ ردِ تفکر است و رد ِ تفکر ٬آغاز بلاهت است و ابتدای ددَی زیستن.انسان ٬ هرچه دارد ٬ محصول ِ تمامی ِ هستی ِ خویش را به اندیشه سپردن است.و من پیوسته می اندیشم که کدام راه٬ کدام مکتب ٬ کدام اقدام در فرو ریختن این بنا می تواند موثر باشد."

 

  

 

" دوستی خبر می رساند که یک طبقه ی محقر را برای ما آماده کرده اند.البته آنقدر ها هم محقر نیست.

ــ آغاز می کنیم.

ــ گیله مرد ِ کوچک!" در بی زمانی ٬ آغاز وجود ندارد."تو گفتی.

ــ بی زمانی ٬فقط به عشق تعلق دارد و تمام زندگی عشق نیست."نان برای صبح".تو گفتی." 

 

 

 

 

 

نام کتاب : یک عاشقانه ی آرام 

نویسنده : نادر ابراهیمی 

نشر : روزبهان 

چاپ دهم 

قیمت : ۳۵۰۰ تومان