... امروز دیگر قهرمانی وجود ندارد که آدم داستانش را بنویسد، چون دیگر فرد به خود معتقدی باقی نمانده، و اصلا فرد باوری بر افتاده و انسان تنهاست و تنهایی آدم ها همه به هم می ماند و هیچکس حق ندارد آن جور که خودش می خواهد تنها باشد و آدم ها آحاد توده ای تنها و بی نام و بی قهرمانند. به عقیده ناصحان این حرف ها ممکن است به جا و برای خود حاوی حقیقتی باشد اما من از طرف خودم که اسکارم و نیز از طرف پرستارم برونو می خواهم رک و راست خدمتتان عرض کنم که ما هر دو برای خود قهرمانیم و شباهتی هم با هم نداریم.
او پشت سوراخش مرا می پاید و من این طرف سوراخ پاییده می شوم، وقتی هم که در را باز می کند و پیش من می آید، با همه رفاقت و در عین تنهایی مان، دو فرد از توده ای بی نام و قهرمان نیستیم.
(دامن ِ گشاد)
کتاب: طبل حلبی
نویسنده: گونتر گراس
ترجمه سروش حبیبی
انتشارات نیلوفر
سلام.
کاش در دسترس بودی...
که؟
یکبار شروع کردم بخوندنش و ناتمام موند باید از اول شروع کنم
ممنونابت زحمتی که می کشی
خاهش میکنم!