شب هول(هرمز شهدادی)

وحشت همیشه با ماست.مثل خدا که همیشه با ماست.باورمان نمی شود که می شود نترسید.همان طور که باورمان نمی شود که می شود خدایی نباشد.حتا تصورش برایمان مشکل است.لاک پشت بدون لاک تاب هوا را هم ندارد.و ترس ما لاک ماست.پوسته ای سخت است که فضای بیرون، از هوای بیرون و از نفس آدم های بیرون جدایمان می کند.همیشه محتاطیم.به کوچکترین حرکت ناآشنایی سرمان را می دزدیم و در درون پوسته ی ترس پنهان می شویم.نفوذ ناپذیر و جامد.در درون این قشر ضخیم است که کابوس هایمان عذابمان می دهد.در درون این قشر ضخیم است که بیداریم، می بینیم، می شنویم، و همه گمان می کنند که سنگیم، نمی بینیم، نمی شنویم، خوابیم.و یا، اگر خیلی هوشیارمان بپندارند، فکر می کنند پذیرفته ایم.خدایمان هم همین جاست.زیر لاک ماست.بند نافی است که ما را به دنیای بیرونی پیوند می دهد. اگر او نباشد چه کسی بازگویی رنجهایمان را بشنود؟باور نمی کنیم که

حیات همین است.همین که برما گذشته است. بر ما که قهرمان نیستیم. لاک پشت هم نیستیم.

 

 

 

 

***




ابوالفضل از سارتر نقل می کند که گفته است ازدواج تدفین است. منظور این فیلسوف فرانسوی را نمی فهمم. شاید می خواهد بگوید که هنگامی که دختر یا پسر جوانی ازدواج کرد یکباره تبدیل به موجود دیگری می شود. نمی دانم. در این تردیدی نیست که پدیده ی اجتماعی ازدواج، زن و مرد را به تدریج دگرگون می کند. نه فقط جاه طلبی و بی پروایی جوانان را از بین می برد، بلکه به مرور زمان، مخصوصن وقتی سر و کله ی بچه ها پیدا شد، ز...

ن و مرد محتاط، سودجو و آزمند می گرداند. شاید به همین دلیل است که خانواده اساس جامعه است.

حتی نظام سیاسی جامعه مبتنی بر چگونگی روابط مرد و زن در هسته ی اصلی، یغنی خانواده است. در جامعه هایی نظیر جامعه ی ما، ازدواج و خانواده نوهی رابطه ی استوار بر استبداد است. ازدواج موجب تدفین مرد یا زن نمی شود. آنها را در تنگنای رابطه ای گرفتار می کند که بنیاد آن مبتنی بر برتری یکی بر دیگری است.

وقتی دو آدم، خاصه به هنگام جوانی، ازدواج کردند، نبرد دائمی شان آغاز می شود. وقتی که آنها اشتیاق اولیه به تن یکدیگر را از دست می دهند و گذشت سالیان و زیستن مشترک و مداوم در لحظات شادمانی و اندوه آنان را چنان در تار و پود روح یکدیگر و در تنهایی یکدیگر اسیر می گرداند که گردش چشم، لرزش پلک و حرکت انگشتی معنی روشن و دقیق خود را برای هر یک از ایشان دارد. دو آدم هنوز نمرده اند. اما وجود هر یک به مرور زمان معنی اش را برای دیگری از دست می دهد. معاشرت مداوم جنبه ی رازآلود و مبهم وجود هر یک را برای دیگری نابود می کند. هر دو در چشم یکدیگر نامحسوس و نامرئی می شوند. زن یا مرد در چشم دیگری چیزی می شود مثل صندلی و کفش و کلاه. قرداد اجتماعی ازدواج حضور زن و مرد را در نزد یکدیگر محتوم و اجباری می کند. نوعی رابطه ی مالکیت و انحصار پدید می آید.

آنچه ازدواج را در میان ما بیشتر از سایر جوامع محدود کننده و لاجرم نابود کننده ی رشد شخصیت می گرداند، ماهیت استبدادی آن است.










کتاب: شب هول

نویسنده:  هرمزشهدادی

انتشارات کتاب زمان