وحشت همیشه با ماست.مثل خدا که همیشه با ماست.باورمان نمی شود که می شود نترسید.همان طور که باورمان نمی شود که می شود خدایی نباشد.حتا تصورش برایمان مشکل است.لاک پشت بدون لاک تاب هوا را هم ندارد.و ترس ما لاک ماست.پوسته ای سخت است که فضای بیرون، از هوای بیرون و از نفس آدم های بیرون جدایمان می کند.همیشه محتاطیم.به کوچکترین حرکت ناآشنایی سرمان را می دزدیم و در درون پوسته ی ترس پنهان می شویم.نفوذ ناپذیر و جامد.در درون این قشر ضخیم است که کابوس هایمان عذابمان می دهد.در درون این قشر ضخیم است که بیداریم، می بینیم، می شنویم، و همه گمان می کنند که سنگیم، نمی بینیم، نمی شنویم، خوابیم.و یا، اگر خیلی هوشیارمان بپندارند، فکر می کنند پذیرفته ایم.خدایمان هم همین جاست.زیر لاک ماست.بند نافی است که ما را به دنیای بیرونی پیوند می دهد. اگر او نباشد چه کسی بازگویی رنجهایمان را بشنود؟باور نمی کنیم که
حیات همین است.همین که برما گذشته است. بر ما که قهرمان نیستیم. لاک پشت هم نیستیم.
***
ابوالفضل از سارتر نقل می کند که گفته است ازدواج تدفین است. منظور این فیلسوف فرانسوی را نمی فهمم. شاید می خواهد بگوید که هنگامی که دختر یا پسر جوانی ازدواج کرد یکباره تبدیل به موجود دیگری می شود. نمی دانم. در این تردیدی نیست که پدیده ی اجتماعی ازدواج، زن و مرد را به تدریج دگرگون می کند. نه فقط جاه طلبی و بی پروایی جوانان را از بین می برد، بلکه به مرور زمان، مخصوصن وقتی سر و کله ی بچه ها پیدا شد، ز...
کتاب: شب هول
نویسنده: هرمزشهدادی
انتشارات کتاب زمان