نغمه ی غمگین(سالینجر)

"احتمالن برای  هر مردی دست کم یک شهر وجود دارد که دیر یا زود به یک دختر تبدیل می شود . اینکه مرد آن دختر را تا چه حد خوب یا بد می شناسد لزوما تاثیری بر این استحاله نمی گذارد . دختر آنجا بود ، تمام شهر بود ، و کاریش هم نمیشد کرد ." 

"شاید صرفا زیادی نگران همه چیز بودم . شاید مدام می خواستم از مخاطره ی خراب شدن آنچه با هم داشتیم به واسطه ی رابطه ی عاشقانه پرهیز کنم . دیگر نمی دانم . قدیم می دانستم اما خیلی پیش دانسته هایم را فراموش کردم . آدم نمی تواند تا ابد کلیدی را در جیبش حمل کند که به هیچ چیز نمی خورد ." 

"تنها ایوان ساختمان مال آپارتمان طبقه ی پایین من بود . دختری دیدم غرق در تاریک روشنای غروب پاییزی آنجا ایستاده. کاری نمی کردکه بتوانم ببینم ، مگر آنجا ایستادن و تکیه دادن به نرده های ایوان ،و مانع شدن از فروپاشی جهان ...."

(دختری که می شناختم)

کتاب: نغمه ی غمگین

نویسنده:جی.دی.سلینجر

ترجمه: امیر امجد .بابک تبرایی

انتشارات نیلا

جنگل واژگون(سلینجر)

 

جنگل واژگون را تابستان گذشته خریدم . بعد آن قدر نخواندمش که یکی گفت خوب نیست . بعد نخواندمش تا پاییز ِ گذشته که با خودم بردمش تهران . نخواندمش و همان جا ــ ندانسته ــ جا گذاشتمش و برگشتم و مدتی گذشت . 

الناز که داشت از شیراز برای همیشه می رفت ٬ ؛ رقص مادیان ها ؛ را خریدم و به عنوان ِ یادگاری دادمش . الناز از شیراز رفت و چند هفته بعد کتابی را به عنوان ِ تلافی یادگاری ٬‌ برایم فرستاد. 

 

جنگل واژگون بود . و من گذاشتمش توی قفسه ی کتاب هایم و امروز بی فکر رفتم سراغش ٬‌برش داشتم و خواندنش را شروع کردم و دو ساعته تمام شد. 

 

عالی نبود . ولی خوب بود . خصوصن برای هرکسی مثل من که سلینجر را دوست داشته باشد .  

 

 

 سلینجر توی کتابش می رساند که بدبختی ای که با تنت عجین شود ٬‌اگر نباشد ٬ بدبختی   .

 

 

 

؛ نه سرزمین هرز ٬ که بزرگ جنگلی واژگون 

 

شاخ و برگ هایش ٬‌همه در زیر ِ زمین  ؛ 

 

 

 

 

کتاب : جنگل واژگون 

نویسنده : جی .دی . سلینجر 

مترجمان : بابک تبرایی و سحر ساعی 

انتشارات ِ نیلا

ناتور دشت(سلینجر)

                                                                               ناتور دشت 

دومین کتابی که خوندم؛زنی بدون گذشته؛بود که مایل نیستم راجع بهش بنویسم.و اما سومین کتاب که به خاطرش میخوام آپ کنم :؛ناتور دشت؛ بود نوشته ی ؛جی.دی.سلینجر؛.  

 

نظر شخصی من راجع به ناتور دشت: 

هولدن من رو دیوونه کرد!بذارین این طوری بگم...دلیل اینکه این کتاب رو از کتابخونه به امانت گرفتم این بود که بارها اسمش رو دیده و مشتاق به خوندنش بودم.با این قوت خوندنش رو شروع کردم که: تعریفش رو زیاد شنیدم!...انگار من رو تو یه اتاق حبس کرده بودن و محکوم به شنیدن خاطرات هولدن بودم!اون یک ریز حرف میزد و اجازه نمیداد تو یک دیقه نفس بکشی!نمیگم اجازه نمیداد حرف بزنی چون در مقابل تعریفاش حرفت نمی اومد!اوایل به اجبار می خوندم کتاب رو...حرفهای کسی رو میشنیدم(هولدن رو می گم)که از هیچ کی خوشش نمیاد...یعنی خیلی کم پیش میاد از چیزی یا کسی خوشش بیاد...معمولن هم طوری بود که از هرکی خوشش میومد بعد از چند لحظه حس تنفر بهش دست میداد!راجع به همه کس فکر می کرد و حرف میزد!..جالب اینجا بود که چند بار خواستم مثل ادم کتاب رو کنار بگذارم حتی یک کتاب دیگه هم ورداشتم برا خوندن ولی عین دیوانه ها باز ناتور دشت رو به دست گرفتم!انگار خودش هم میدونست چکارمی کنه با آدم!

به وسطهای کتاب که رسیدم(صفحه های ۱۰۰٬۱۲۰)دیگه بهش عادت کردم...دیگه ازش بدم نمیومد و افکارش حرفهاش و کارهاش برام جالب شدن...حتی دیدم خودم هم گاهی اوقات مثل اون میشم...اولا اگه ازم می پرسیدی ناتور قشنگ بود یا نه٬با قاطعیت می گفتم:نه!زده به سرت اگه بخونیش!...ولی الان اگه نظرم رو بپرسی میگم باهمه ی تنفری که ممکنه ازش پیدا کنی ٬دوستش خواهی داشت..!

و حالا کتاب تمام شد و هولدن در اتاق رو باز کرد و رفت...من اما مثل دقایق اولی که داشت برام حرف میزد دلم نخواست کله ش رو بشکنم...  

 

با این همه خودش گفت که بعضی نویسنده های خوب طوری هستن که آدم دلش میخواد وقتی کتابش رو تموم کرد یه زنگ به طرف(نویسندهه)بزنه...  

 

 

حالا دارم فکر می کنم شاید من دلم بخواد گاه گاهی به هولدن زنگ بزنم!!(منظورم سلینجره!)

شخصیت دوس داشتنیه من تو کتاب یک دختر ۱۰ ساله به نام فیپی بود که خواهر کوچیکه ی هولدنه!  

 

من همیشه اگه تو کتاب جمله ی به درد بخوری رو پیدا کنم تو دفترم یادداشتش می کنم.این جمله رو هم از ؛ناتور دشت؛ ورداشتم:   

 

؛مشخصه ی یک مرد نابالغ این است که میل دارد به دلیلی با شرافت بمیرد٬و مشخصه ی یک مرد بالغ این است که میل دارد به دلیلی ٬با تواضع زندگی کند.؛  

 

 

و در نهایت من به عنوان نظر ِ آخرم راج به کتاب٬حرف خودِ هولدن رو به خودش پس میدم: ؛این کتاب این قدر مزخرف بود که نمیتونستم ازش چشم بردارم!؛(یک مزاح کوچیکه البته!) 

 

 

 نقد فنی:بعد از جنگ ِ جهانی دوم ٬هیچ نویسنده ای به شهرت جروم دیوید سلینجر نرسیده است.او شهرتش را بیشتر به شخصیت ِ هولدن کالفیلد در ناتور دشت مدیون است.او یکی از جنجال برانگیز ترین نویسنده های قرن حاضر است.آنهایی که اثارش را درک نمی کردند به مخالفت با او برخاستند.هیچ نویسنده ای از دهه ی ۱۹۲۰ به بعد ـ یعنی دوران فیتس جرالد و همینگ وی ـ همانند او نتوانسته اذهان عمومی و منتقدین را چنین تحریک کند.ولی سلینجر برخلاف فیتس جرالد و همینگ وی ٬از ایفای نقش نویسنده ی امریکایی در مجامع عمومی سرباز میزند.حقایق زندگی اش کم منتظر شده و آنچه منتشر شده نیز چندان مهیج نیست. اگر به خود اجازه دهیم واقعیات زندگی اش را از لابه لای آثارش بیرون بکشیم٬میتوانیم دریابیم که جنگ مسئول بیزاری او از زندگی ِ جدید است ٬آن هم چنان بیزاری ِ عمیقی که بارها خود را به صورت تهوع ِ روحی ِ شدید آشکار می کند.

ناتور دشت کتابی ست به ظاهر ساده٬اما بسیار غنی که منبع جذبه اش بسیار ژرف است و به گونه ای پیچیده از حالتی به حالت دیگر تغییر می کند.اکثر جوانان پس از پایان کتاب ٬دنیایی را که هولدن در آن غرق است ـ دنیای آدمهای بالغ ٬پوچ و فریبکار می یابند و خویش را به سان او می پندارند.به همین دلیل کتاب به راهنمایی برای شورش و شناخت ظرایف انسانی بدل می شود.بزرگتر ها معمولا به درک وجوهی از جامعه٬چنان که در کتاب به طعنه نمایان شده٬می رسند و هولدن را پسری باهوش و بیمار می پندارند که شخصیتش قبل از آنکه جای خود را در اجتماع بیابد ٬به همگون سازی با همه چیز نیازمند است.پندار اینکه هولدن شورشگری آرمانی یا بیماری روانی ست هر دو از برخورد سطحی با لایه ی رویی داستان ناشی میشود.در لایه ی زیرین داستان با هولدنی برخورد می کنیم که شخصیتی بسیار پیچیده و متقاعد کننده تر از آن دارد که طرفدارانش مایل به درک او هستند.

 

جیمز.ئی.میلر  

 

 

مطمئنم اگه اونایی که نخوندن ٬بخوننش خوششون میاد!

 

 

نام کتاب: ناتور دشت

نویسنده:جی.دی.سلینجر

مترجم:محمد نجفی

قیمت:سال ۷۷ (!!) ۹۸۰۰ریال(!!!)

انتشارات نیلا