دخمه(ژوزه ساراماگو)

کوری از این اثر ساراماگو ، قوی تر بود . ولی توی این کتاب نویسنده رک گویی ِ بیشتری دارد . خیلی صریح می فهماند که زندگی به چه راحتی ای می تواند معنای پوچی بدهد . خیلی راست و صاف می گوید که انسان چگونه نیاز ِ مبرمی دارد که به "ریسمان ِ هیچ " چنگ بزند . هرچقدر هم که بداند بیهوده است و دارای زوال ، ولی باز هم به امید ِ واهی نیاز دارد . نشان می دهد که چگونه خودمان را توی مرداب ِ زندگی رها می کنیم و چقدر دوست داریم (به وجود اینکه غیر منطقی به نظر میرسد) هیچ وقت نجات پیدا نکنیم و چقدر خودمان را فریب خورده فرض کردن و این را به دوش مشکلات وا نهادن را چه می پسنیدیم . توی کتاب پر از نمادگرایی هست و نیست . شاید همه چیز بسته به نوع نگاه خواننده باشد . که به نظرم خصوصن درباره ی این کتاب ، هست .

" می گویند هر فردی مثل یک جزیره است . ولی این درست نیست . هر فردی مثل یک سکوت است . بله ، یک سکوت . هر کس باید به سکوت خود بچسبد و آن را حفظ کند ."

" غصه ها و دلتنگی ها را کنار بگذاریم ، چون تنها به خودمان زیان می رساند و باعث عقب ماندگی می شود . پیشرفت در همه جا بی وقفه ادامه دارد و لازم است ما هم با آن همراه شویم . وای بر کسانی که از ترس نگرانی های احتمالی آینده ، در کنار راه بنشینند و برای گذشته ای گریه کنند که هرگز بهتر از حال حاضر نبوده است ."

کتاب: دخمه

نویسنده : ژوزه ساراماگو(برنده ی جایزه ی نوبل ادبی1998)

ترجمه ی کیومرث پارسای

نشر روزگار