همیشه شوهر(داستایوسکی)

همیشه شوهر ٬ داستانی ست (به طور غیر مستقیم) پیرو ِ مردی که ؛همیشه شوهر؛ است! و به نظر نمی آید شخصیت اصلی ِ داستان باشد . به جای او ٬‌شخص ِ اصلی مردی ست به نام ولچانینف ٬‌مجرد ٬ ثروتمند کمی عیاش و البته مبادی ِ ادب در بیشتر مواقع ٬ که این روزهای کتابی٬ اوضاعش ـــ همچون خود ِ داستایوسکی وقتی که این کتاب را می نوشته ـــ بسیار آشفته و درهم است! وقتی همه چیز از درون و بیرون بهم گره خورده و گیجی بسیاری به بار آورده و شخص را دچار مرض مالیخولیا کرده! او این روزها به طرز غریبی خاطراتی از گذشته به یاد می آورد که به طور شگفت موجب شرمش میشود و از خود بیزاری. در همین اثنی یکی از رفقایش پس از نُه سال با وضعی آشفته به دیدنش می آید و ماجراهای تازه ای آغاز میشود. . 

 

 

 

اما معنای اصطلاح ؛همیشه شوهر ؛ که به عنوان بخشی از تفکر ولچانینف در مورد  دوستش ٬ در کتاب آمده ٬‌چنین است: 

 

 

؛ناتالیا(همسر دوست ِ ولچانینف) از این زن هاییست که به نظر می اید برای بی وفا بودن زاییده شده اند . این گونه زن ها قبل از ازدواج به این راه نمی افتند . طبیعتشان به طور کلی تقاضا می کند که برای این کار ازدواج کنند. شوهرشان اولین عاشق ِ آنهاست ٬اما فقط بعد از ازدواج. هیچکس به این آسانی و به این مهارت ازدواج نمی کند و شوهر همیشه مسئولیت و جور اولین عاشق را به گردن میگیرد. بعد همه چیز٬ تا حد امکان با صداقت می گذرد.این زن ها همه چیز را کاملا حق خود تصور می کنند و طبیعتنا کاملا خودشان را پاک و بی آلایش می دانند.یک دسته شوهرانی هم که طرف مقابل آنها هستند یافت می شوند که تنها ماموریتشان این است که با این جور زن ها به سر ببرند. به عبارت دیگر وظیفه ی اساسی این طور مردها این است که ؛همیشه شوهر؛ باشند یا واضحتر بگویم ٬ در همه ی زندگیشان فقط شوهر باشند و نه چیز دیگر!؛ 

  

 

 

به گفته ی مترجم٬ داستایوسکی این کتاب را در شرایط روحی و مالی ِ بسیار بدی نوشته است و  طبیعی ست که شخصیت را با مشکلات خودش درگیر کرده است. این کتاب مابین ِ دو کتاب ِ ؛ابله؛ و ؛آزردگان ؛ نوشته شده است. 

 

 

 

 

 

کتاب: همیشه شوهر 

نویسنده: فئودر داستایوسکی 

مترجم: دکتر علی اصغر خبره زاده 

موسسه ی انتشارات نگاه

 

نانوشتن(سموئل بکت)

این روزهای من با نوشته های بکت ٬‌سرو روشون مرتب میشه انگار . نثر بکت ٬ نثر مشکلی هست که برای خوندن و فهمیدنش شرایط خاصی لازمه . فکر میکنم باربد گلشیری برای تفسیر این کتاب دچار کچلی شده باشه! هرچند فهمیدن ٬نیمی از سختیه کاره و فهموندن نیم دیگه ای از اون. به هرحال مترجم در نیمه های تفسیر و توضیحاتش شما رو  توصیه به خوندن ِ متن اصلی ِ  نوشتار می کنه و اعتراف میکنه حتی ترجمه های خودش هم اونطوری که باید مطلب رو نمیرسونه.

 

در این کتاب ۱۱ نمایشنامه به همراه یک مقدمه ی به نسبت طولانی که حاوی توضیحاتی در مورد نوشته های بکت هست ٬‌اومده. کتاب رو باید از صفحه  ی اولش خوند . بی شک ما هم بعضی از برهه های زندگیمون رو این طوری تجربه میکنیم. مثل بکت .. با این تفاوت که اون قانون رو میشکنه و تا آخر همون طوری میمونه و پافشاری هم میکنه. 

 

نمایشنامه ها حالت دایره وار دارن از یکجا شروع میشن میگردن و میگردن و بعد یکجا خاموش میشن . از هیچ به هیچ. 

 

  

 

؛ ... به من بگویید که چه احساس می کنم و من هم میگویم که که هستم٬ آنها به من میگویند که که هستم ٬ من نخواهم فهمید...شاید همین است که احساس می کنم٬‌بیرونی  و درونی و من هم آن میان ٬ من همین ام شاید ٬ چیزی که جهان را دو بخش می کند ٬ یک طرف بیرون و یک طرف درون ٬ شاید به نازکی ِ زرورق باشد ٬ من نه این طرفم و نه آن طرف ٬ من آن میانم ٬ من آن تیغه م ٬ من دو سطح دارم ــ بی ضخامتی ــ شاید همین است که احساس می کنم ٬ خود را که در ارتعاشم ٬ من پرده ی گوشم ٬ یک طرف ذهن ٬ طرف دیگر جهان ٬ من به هیچ یک تعلق ندارم ....؛ 

 

؛ ..اندیشیدن فرزند نسیان است..؛ 

 

  

 

 

 

کتاب : یازده نمایشنامه ( نانوشتن) 

نویسنده: سموئل بکت  

مترجم: باربد گلشیری  

انتشارات نیلوفر

بانوی شکسته(سیمون دوبووار)

قصه ی خیانت ٬ پیش از اینکه در این حد باب شه و عادی ٬ موضوع ِ خیلی از کتابها بود و فیلم ها. ولی الان ـ یعنی این روزها ـ بهش عادت کردیم و انگار توی زندگی ها زیاد می بینیمش و مخصوصن در جوامع غیر ایرانی که خیلی پیش از این عادی شده بود . حالا موضوع به صرف ؛خیانت؛ نیست . نوع برخورد ِ طرفی هست که در مقابلش این اتفاق رخ داده .  

 

بانوی شکسته شاید نوع دیگری از دفترچه ی ممنوعه ای هست که اینبار ممنوع نیست. چون دفترچه رو کسی که خائن بود ( به اصطلاحش) ٬ می نوشت و این خاطرات روزانه رو کسی می نویسه که مورد خیانت واقع شده . 

این کتاب شاید برای بیشتر مردها چندش آور باشه . آدمهایی که تحمل دیدن انسان های ضعیف رو ندارن و همیشه دلشون میخواد محکم و قوی احساس ببینن.  اما درک کتاب برای بیشتر خانومها میسره . 

 

سوالی که بعد از خوندن کتاب سراغ آدم میاد اینه که واقعن راه چاره چیه ؟ نوع برخورد درست چی هست و کلن آیا میشه کاری کرد که زندگی به این منجلاب ها نیفته؟! 

 

 

بانوی شکسته اولین کتابیه که از این نویسنده  ی فمنیست خوندم . ولی فکر میکنم برای ؛اولین ؛ انتخاب درستی نبود . هرچند خوندنش وقت زیادی ازم نگرفت و به فکر فرو بردم ولی برای این روزهای من دغدغه چیز دیگه ایه. 

 

 

اینم خلاصه ای از داستان که براتون میگم: 

 

موریس شوهر مهربون و باهوش ِ مونیک ٬‌ مدت دو ساله که با یک زن ِ دیگه رابطه داره. اون از شخصیت همسرش که زنی هست به شدت فداکار و دلسوز و از خود گذشته برای خونواده و اطرافیانش ٬‌خسته شده و  از روی تنوع طلبی به زنی به اسم نوئلی رو آورده که خصلتاش تا حد زیادی عکس ِ مونیکه . این زن جاه طلبه ٬‌تجمل پرست بیش از همه به خودش رسیدگی می کنه و ... 

تمام داستان از زبان مونیک و در قالب خاطرات ِ روزانه ای که اون در دفترچه ش می نویسه ٬ رخ میده. 

  

 

کتاب فاقد نوشته ی هنریه به نظر من . بازی با کلمات درش نیست و کاملا رئال نوشته شده و همه چیز پیرامون همون یک اتفاق و مسائل جانبیش هست.

 

 

 

 

کتاب : بانوی شکسته 

نویسنده : سیمون دوبووار 

ترجمه : الهام دارچینیان 

انتشارات فردوس 

جزیره ی سرگردانی(سیمین دانشور)

باز هم اگر داستان ِ بلندی از سیمین ِ دانشور ٬ گیر آوردم ٬میخوانم با کمال میل! 

سووشونش را دو سال پیش خواندم و واقعن دوستش داشتم و چند روز پیش ؛جزیره  ی سرگردانی ؛ اش را هم به پایان رساندم. 

کتابی که برای این روزهایم خوب بود. کتابی پر از بحث ِ عرفان و اعتقادات ِ مختلف و مثل ِ بیشتر کتاب ها : سیاست. 

انسان هایی که هر کدام بنا به منطق های خودشان ٬ نظرات ِ خودشان را درست می دانند و با هم عقیده هاشان توده می شوند و علیه ِ عقاید ِ مخالف و نادرست ٬ قد علم می کنند. 

 

شخصیت اصلی ِ کتاب دختریست به نام ؛هستی؛ که دانشجوی رشته ی هنر است ٬ مادرش پس از مرگ ِ شوهر ٬ با مردی ازدواج کرده و زندگی ِ اشرافی ای بهم زده و دختر علی رغم رفت و آمدها با مادرش ٬ پیش مادربزرگ ِ مذهبی ِ خود زندگی میکند که تحمیل ِ عقاید ندارد و دختر با این همه آدم در دور و برش..این همه زندگی های مختلف این همه نظر و عقیده که هرکدام انگار دلایلی دارند که منطقی به نظر می آید مانده است : سرگردان. 

 

سیمین هم یکی از کاراکترهاست. یکی از اساتید ِ دانشکده ی هنرهای زیبا که با اوردن ِ کلاسهایش لابه لای کتاب ٬ تو می فهمی که آن وقت ها انگار یک چیزی یاد می دادند توی دانشگاه ها.. 

  

 

؛ هستی به فکر فرو میرود: پس آنچه تو و امثالت به من یاد داده اید چی؟خوانده ها و شنیده هایم چی؟ 

انگار سیمین فکر او را خوانده است٬‌از جوابش پیداست: رویدادها و تجربه ها به شرطی که از آنها عقده نسازی ٬ آموخته ها و دانسته ها ٬ هرچند ممکن است فراموششان کرده باشی ٬ مجموعه ی آنها در ذهن تو معرفتی به جا می گذارد تا با هوشیاری و با عینک ِ خودت دنیا را ببینی. اما هستی جان ٬ تا آخر عمر زائده اعور کسانی که به تو چیزی یاد داده اند نمان و طوطی آنها نشو. خودت در شنیده ها و آموخته ها و خوانده هایت شک کن.شاید من فسیل بشوم.شاید امثال من اشتباه کرده باشند.؛ 

 

؛ بله..از ائتلاف هم حرف زده بودند.آقا شیخ سعید گفته بود : غضب ذاتی انسان است.در حیوان هم هست چنانکه گل ها هم خار دارند و بکتاش گفته بود انسان زود خشم است و همیشه با عقل عمل نمی کند. حیوان که سیر شد دیگر شکار نمی کند ٬ اما انسان می کند و... ؛ 

 

 

 

 

کتاب : جزیره ی سرگردانی 

نویسنده :‌سیمین دانش 

انتشارات خوارزمی

صد سال تنهایی (گارسیا مارکز)

؛ صد سال تنهایی ؛ پر از اعتقاد به سرنوشت ٬ پیش بینی های درست ٬ شهوت و کثافت و گاه گاهی سعادت. قصه ی نسلی که در محدوده ی زمانی ِ صد سال آمدند ٬ رشد کردند ٬‌افول داشتند و صعود و در آخر مثل ِ نقطه ی روشنی به علامت ِ آتش ِ زیر خاکستر ٬ تمام شدند. کتابی که مادامی که یکی از ۳۵۰ صفحه اش را ورق میزنی آنقدر به سخن ِ ؛تاریخ تکرار میشود ؛ معتقد میشوی که حس میکنی بعضی صفحه ها ـ با اندک اختلاف ـ دو بار چاپ شده اند.  

 

؛صد سال تنهایی ؛ قصه ی انسان هایی ست که با وجود رابطه ی خویشاوندی هر یک ـ جدا جدا ـ تنهایند و این تنهایی را یا توی همخوابگی هاشان دفع میکنند یا خشمش میکند برای جنگ..یا علمش میکنند برای اختراع.... 

  

 

؛ ماکوندو؛ شهر آینه ها و سرابها ٬ شهر غرائب مکرر و تکرار شدنی ٬ شهر تخیلات واقعی و واقعیات ِ تخیلی ٬ شهر چهارسوار سرنوشت ٬ شهر دلتنگی ٬ شهر غم ٬ شهر صد سال تنهایی.. شهری که نطفه ی حیاتش در گریزی وهمناک ٬از قتلی حادثه وار و ناگزیر بسته میشود.و انهدامش در طلیعه ی سپیده دمان ِ خونین ِ تولدی مرگبار ٬ محتوم می گردد.ناکجاآبادی در فراسوی قرون و اعصار ٬ مکانی در ارتباط و بی ارتباط با کل هستی جهان ٬ آشناترین شهر وهم انگیز دنیا ٬ شهر صدسال تنهایی و شهر نسل های محکوم به صد سال تنهایی ....  

 

 

صد سال تنهایی آمیزه ایست از واقعیت و تخیل ٬ اما این دو چنان چنان در هم تابیده اند و چنان کل یکدستی را تشکیل داده اند ٬ که گویی از ازل یکی بوده اند آنچنان که جدا کردن هر یک ٬ از آن دیگر ٬‌در حقیقت به مفهوم نابودی ِ کلیت یکپارچه ی آن است. ؛ 

 

 

 

 

 

 

 

کتاب : صدسال تنهایی 

نویسنده : گابریل گارسیا مارکز 

مترجم: بهمن فرزانه 

چاپ چهارم : ۱۳۵۷

یک عاشقانه ی آرام (نادر ابراهیمی)

بالاخره خواندمش..."یک عاشقانه ی آرام " را..خلاف ِ آنچه (شاید) نویسنده قصد نشان دادنش را داشت٬این عاشقانه آنچنان هم آرام نبود..تُن ِ صداها هرگز درش بلند نمیشد ولی آرامش فقط به زمزمه نیست...خیلی حرف ها را هم یواش به تو بگویند میتواند مخل ِ آرامشت باشد..باری..! 

بله!گیله مرد دوست داشته خانمش را زیاد! مردی  که از آذری ها دختری میگیرد به همسری ! که دختر خسته از زندگی ِ یکنواختش می پذیرد او را و زیاده اهل شکایت نیست...هرچند که خداییمرد خیلی سعی میکند که از هیچ برای او فرو نگذارد! 

بیشتر از تفاهمشان ٬ تناقضشان توی چشم میخورد....و هماهنگ کردن ِ این دو با هم به استادی و همین که زندگی را شیرین میکند...و همین که زندگی را دوام میدهد.. 

 

یک زندگی بود! مثل خیلی از زندگی های دیگر...وقتی سیاست به چهارچوب ِ خانه ات رحم نمیکند.... وقتی آدمی...و خصلت آدمی کوباندن ِ کناری اش است برای اثبات ِ " من برترم " به هر جهت و با هر لحن. 

و پر بود از تکه های قشنگ ..این کتاب: 

 

 

"نمیتوانم.دائما می اندیشم.شب و روز٬ در تمامی لحظه ها ٬در بابِ راهم ٬مکتبم٬مردمم٬وطنم.من متعلق به نفرت از اسارتم و نفرت از استبداد.اما به باور داشتن عادت نمی کنم.می گویم: تو هرگز به خاطر وطنی که به عادت ِ دوست داشتنش مبتلا گشته ای ٬به جان نخواهی جنگید.

هرگز به خاطر مردمی که به مهرورزی ِ ایشان ٬عادت کرده ای ٬زندگی نخواهی کرد.

نمازی که از روی عادت خواهده شود ٬ نماز نیست٬ تکرار ِ یک عادت است: نوعی اعتیاد. حرفه ای شدن٬ پایان ِ قصه ی خواستن است.

عادت٬ ردِ تفکر است و رد ِ تفکر ٬آغاز بلاهت است و ابتدای ددَی زیستن.انسان ٬ هرچه دارد ٬ محصول ِ تمامی ِ هستی ِ خویش را به اندیشه سپردن است.و من پیوسته می اندیشم که کدام راه٬ کدام مکتب ٬ کدام اقدام در فرو ریختن این بنا می تواند موثر باشد."

 

  

 

" دوستی خبر می رساند که یک طبقه ی محقر را برای ما آماده کرده اند.البته آنقدر ها هم محقر نیست.

ــ آغاز می کنیم.

ــ گیله مرد ِ کوچک!" در بی زمانی ٬ آغاز وجود ندارد."تو گفتی.

ــ بی زمانی ٬فقط به عشق تعلق دارد و تمام زندگی عشق نیست."نان برای صبح".تو گفتی." 

 

 

 

 

 

نام کتاب : یک عاشقانه ی آرام 

نویسنده : نادر ابراهیمی 

نشر : روزبهان 

چاپ دهم 

قیمت : ۳۵۰۰ تومان

جُبه خانه(هوشنگ گلشیری)

  

 

اول بگم که جُبه خانه در قدیم به اسلحه خونه گفته میشده و در اصفهان اما به خونه هایی گفته میشه که پر از عتیقه جات و اینهاست. 

 

این کتاب ۴ تا داستان داره که جبه خانه اسم داستان اصلی اونه.(و به نظر من بهترین داستانش!) 

 

جبه خانه: فوق العاده بود برای من.۱۰۰ صفحه ای که دو ساعته با کلی وقفه تموم شد.دوسش داشتم.و البته کمی من رو یاد ؛ماه تلخ؛ انداخت و ؛سانست بلوار؛ 

 

به خدا من فاحشه نیستم: آدم یاد کتاب های قدیمی میفته.وقتی تو وسط یک جمع که اتفاقن خیلی هم سعی میکنن غریبه نباشی و به خیال خودشون وضع آروم و خوب و رضایت بخشه برات تنهایی.به شدت!!! 

 

بختک و سبز مثل طوطی٬سیاه مثل کلاغ که آخری رو اصلن دوست نمیداشتم.

 

 

 

 

از متن: 

 

 

؛ من همیشه رقصیده م٬پدر ٬ مثل خرس٬ پدر؛ خودت گفتی خرس را می برند بالای ماهیتابه ی بزرگ مسی ٬ داغ داغ تا برقصد.می رقصد.طبل می زنند در نقاره می دمند و خرس می رقصد:این پا و آن پا می شود ٬بر این پا و آن پا یله می شود ٬دستی هم گاهی تکان می دهد.بالا تنه اش را هم تکان می دهد . میسوزد و تکان می دهد.من رقصیده ام پدر٬فقط رقصیده م.بهزادی٬استاد سابق تشریحمان٬بهزادی ها نمی خواهند برقصند به ساز این و آن ٬ برای همین بر زمین لخت می خوابیده برای همین می دویده هر روز صبح می دویده با پای برهنه ٬روی سنگ های کوه .بچه ها : همکلاسی های من دیده ام پدر گاهی می افتند به جان هم به شوخی می زنند اما جدی می کوبند آن قدر که هم را لت و پار می کنند .دست هم را حتی می پیچانند ٬سیگار روی دستشان خاموش می کنند تا نترسند از سیاحتگر تو ٬ نسل تو پدر ٬یا از این نادری نسل خودشان.اما من ٬پُرم از نقل قول های تو ٬ از رهنمودهایت ٬ از صدای گوینده ی رادیو پیک تو..؛

 

 

 

 

کتاب: جُبه خانه 

نویسنده: هوشنگ گلشیری

کریستین و کید(هوشنگ گلشیری)

 

 

 

 

 

 

 

عاشق گلشیری ام و این کتابش و نثر خاصش و حال خاصی که اون روزایی که این رو میخوندم هم البته بی تاثیر نبود. 

 

گلشیری توی این کتابش می نویسه فقط می نویسه تو مود خودشه هراسونه بی قراره یا نه...غرق تفکره...تو می ترسی چیزی بپرسی ازش: 

ـ آقای گلشیری..اگه من ببینم چیزایی که شما می بینید...؟ 

 

وقتی بی توجه به تو یه جواب میده مثلن میگه: عب نداره یا مشکلی نیست یا یک همچو چیزهایی.تو میری.پشت سرش.شت سر هر کلمه ش .سرعت من زیاد بود چون نویسنده تند میرفت.برای تو صحنه رو توصیف نمیکرد فقط هرچی به تو ربط داشت.نه .هرچی به خودش ربط داشت .حال و هوا رو میگفت و انصافن چقدر قشنگ توصیف میکرد. 

 

قرار نبود من راجع به این کتاب بنویسم.قرار بود نوشته ی یکی دیگه رو بذارم از کتاب.اگه آماده شد بعدن اضافه میشه. 

 

 

فکر نمیکنم کتاب به راحتی پیدا شه.منم که از تحمیل سلیقه خوشم نمیاد.باری من که دوسش داشتم. 

 

 

 

کتاب از زبان مردی روایت میشد که یک ایرانیه مقیم خارج از کشور بود.و اونجا تعدادی رفقای ایرانی و خارجی داشت.یه مرد نفوذ پذیر و کریستین زنی بود زیبا و تقرین بی قید و البته ساده و انگار خیلی دوست داشتنی.. 

نمیتونم کتاب رو تعریف کنم.نمیشه یعنی! 

 

 

 

کتاب: کریستین و کید 

نویسنده: هوشنگ گلشیری 

نشر:کتاب زمان 

مرد بی وطن ( کورت ونه گات)

 

 

 

"مرد بی وطن" اولن کتابی بود که از ونه گات خوندم.کتاب خوبی بود و من حین خوندنش واقعن لذت می بردم.

پشت جلد کتاب:


"مرد بی وطن مجموعه ی آخرین گزیده ی مقالاتو سخنرای های کوتاه کورت ونه گات،طنز نویس،صلح طلب،رمان نویس ،سوسیالیست و اومانیست تلخ نگر آمریکایی ست .نوشته های عجیب طنر آمیز و تلخ و نیز یاس آور.ونه گات در این کتاباز مارک تواین می گوید.از عیسا مسیح ،از آبراهام لینکلن،از پزشکی قدیس ه نام ایگناز سملوایز و از سفر مریخی ها به زمین و از همه مهمتر از جورج بوش و آمریکا امروز.درباره ی معنای هنر و ابیات حرف میزند و درباره ی حماقتهای جنگ های جهانی و جنگ عراق و ..."


نو نوشتن و طرز بیانش من رو یاد شعرهای براتیگان انداخت...اون هم یه همچون لحن طعنه آمیز و تلخی رو داره..

 

"ابلیس می تواند از کتاب مقدس جهت منافع خود آیه بیاورد..."   شکسپیر

از متن کتاب:

"اگر جدن دلتان میخواهد پدر و مادرتان را اذیت کنید کمترین کاری که از شمابر می آید رفتن به وادی ِ هنر است.شوخی نمی کنم.با هنر نمی شود چرخه ی زندگی را چرخاند.هنر روشی بسیار انسانی برای قابل تحمل تر کردن زندگی ست.به خدا سر و کله زدن با هر هنری _ لازم نیست کارتان را خوب بلد باشید یا نه_ راهیست برای تعالی روحتان.توی حما آواز بخوانید ، قصه تعریف کنید ، شعری برای یکی از رفقایتا بسرایید، حتی اگر شده یک شعر آبکی مزخرف.تا جایی که برایتن مقدور است از این کارها بکنید.پاداش عظیمی نصیبتان می شود: با این کار شما چیزی را خلق کرده اید."




صرف‌نظر از این‌که حکومت ما چقدر فاسد و بی‌رحم و حریص است یا شرکت‌ها و رسانه‌ها و نهادهای خیریه و مذهبی ما ممکن است این‌طور شوند، موسیقی کماکان شگفت انگیز است.






کتاب: مرد بی وطن

نویسنده: کورت ونه گات

مترجم: حسین شهرابی

نشر: کاروان

عشق های خنده دار(میلان کوندرا)

 

داشتم حسابی ناامید میشدم.۸۹ شروع شده بود و تند تند روزهای بلندش می گذشت و من حتی یک کتاب رو هم نتونسته بودم تا آخر بخونم. 

 

از اونجا که از ناتموم گذاشتن یه کتاب متنفرم پس کتابهای حجم سنگینم برای شروع از دور به در رفتن..راستش این روزها بیشتر از کتاب خوندن فیلم میدیدم...تقریبن کلن به جای کتاب فیلم رو جایگزین کرده بودم اما این ناراحتم میکرد...چون لذت این دوتا اصلن با هم قابل قیاس نیست کلن فرق داره. 

 

بگذریم 

 

به هرحال تصمیم گرفتم ؛عشق های خنده دار؛ رو ادامه بدم..خیلی پیش داستان اولش رو خونده بودم و دلم رو زد...دیگه نتونستم بخونمش...اما وقتی به توصیه ی یکی از دوستام داستان دومش رو شروع کردم دیگه نتونستم کتاب رو ناتموم بگذارم... 

 

بگم کتاب چه جوری بود؟...سبک کوندرا بود دیگه....از اونایی که من دوسش دارم..کلن من این نویسنده رو دوست دارم.. 

 

 

حالا یه سوال پیش میاد: اینکه نویسنده ی خوب کیه؟کسی که توی تموم کتاباش یه راه و سبک مشخص رو طی کنه یا هربار به تا حدی به خصوص باشه؟ 

 

 

به هر حال این کتاب رو به اونهایی که عاشق تو بطن موضوع رفتنند توصیه می کنم!چ 

 

 

از متن: 

 

آرزوهای کودکانه در برابر تمام گرفتاری های ذهن بالغ مقاومت می کند و اغلب تا سنین جاافتادگی  باقی می ماند . 

  

اگر انچه اجباری است غیر جدی(خنده دار)است٬شاید آنچه غیر اجباری است جدی باشد.

 

از پشت جلد: 

  

؛ کوندرا در عشق های خنده دار قهرمانانش را می کاود٬پوست می کَند٬تحلیل می کند و عریان در برابر خواننده قرار می دهد و این کار را با شفقت و مهربانی و بی هیچ داوری به انجام می رساند.؛ 

 

 

 

مشخصات: 

 

کتاب: عشق های خنده دار 

نویسنده: میلان کوندرا 

مترجم:فروغ پوریاوری 

 

قیمت و چاپ رو نمی نویسم چون کتاب منم قدیمیه. 

 

(نتونستم خوب از این کتاب بنویسم چون سایت دانشکده فوق العاده شلوغه)