جزیره ی سرگردانی(سیمین دانشور)

باز هم اگر داستان ِ بلندی از سیمین ِ دانشور ٬ گیر آوردم ٬میخوانم با کمال میل! 

سووشونش را دو سال پیش خواندم و واقعن دوستش داشتم و چند روز پیش ؛جزیره  ی سرگردانی ؛ اش را هم به پایان رساندم. 

کتابی که برای این روزهایم خوب بود. کتابی پر از بحث ِ عرفان و اعتقادات ِ مختلف و مثل ِ بیشتر کتاب ها : سیاست. 

انسان هایی که هر کدام بنا به منطق های خودشان ٬ نظرات ِ خودشان را درست می دانند و با هم عقیده هاشان توده می شوند و علیه ِ عقاید ِ مخالف و نادرست ٬ قد علم می کنند. 

 

شخصیت اصلی ِ کتاب دختریست به نام ؛هستی؛ که دانشجوی رشته ی هنر است ٬ مادرش پس از مرگ ِ شوهر ٬ با مردی ازدواج کرده و زندگی ِ اشرافی ای بهم زده و دختر علی رغم رفت و آمدها با مادرش ٬ پیش مادربزرگ ِ مذهبی ِ خود زندگی میکند که تحمیل ِ عقاید ندارد و دختر با این همه آدم در دور و برش..این همه زندگی های مختلف این همه نظر و عقیده که هرکدام انگار دلایلی دارند که منطقی به نظر می آید مانده است : سرگردان. 

 

سیمین هم یکی از کاراکترهاست. یکی از اساتید ِ دانشکده ی هنرهای زیبا که با اوردن ِ کلاسهایش لابه لای کتاب ٬ تو می فهمی که آن وقت ها انگار یک چیزی یاد می دادند توی دانشگاه ها.. 

  

 

؛ هستی به فکر فرو میرود: پس آنچه تو و امثالت به من یاد داده اید چی؟خوانده ها و شنیده هایم چی؟ 

انگار سیمین فکر او را خوانده است٬‌از جوابش پیداست: رویدادها و تجربه ها به شرطی که از آنها عقده نسازی ٬ آموخته ها و دانسته ها ٬ هرچند ممکن است فراموششان کرده باشی ٬ مجموعه ی آنها در ذهن تو معرفتی به جا می گذارد تا با هوشیاری و با عینک ِ خودت دنیا را ببینی. اما هستی جان ٬ تا آخر عمر زائده اعور کسانی که به تو چیزی یاد داده اند نمان و طوطی آنها نشو. خودت در شنیده ها و آموخته ها و خوانده هایت شک کن.شاید من فسیل بشوم.شاید امثال من اشتباه کرده باشند.؛ 

 

؛ بله..از ائتلاف هم حرف زده بودند.آقا شیخ سعید گفته بود : غضب ذاتی انسان است.در حیوان هم هست چنانکه گل ها هم خار دارند و بکتاش گفته بود انسان زود خشم است و همیشه با عقل عمل نمی کند. حیوان که سیر شد دیگر شکار نمی کند ٬ اما انسان می کند و... ؛ 

 

 

 

 

کتاب : جزیره ی سرگردانی 

نویسنده :‌سیمین دانش 

انتشارات خوارزمی

نظرات 3 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 04:27 ب.ظ http://strange-pilgrim.blogsky.com

آفرین
منو یاد سی سال پیش خودم انداختی
وقتی 8 - 9 ساله بودم و اینجوری کتاب می خواندم
ادامه بده

candle جمعه 25 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ

سووشونش رو همسن و سالهای الان خودت بودم که خوندم . منم خیلی دوسش داشتم .

علی مجیدی یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 01:20 ق.ظ

سلام تو رو خدا جواب ایمیلمو بده دوست دارم ایمیلتو داشته باشم و قبل از خرید کتاب باهات مشورت کنم.
خیلی خوبییییییی تو

paknevis@yahoo.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد