در قند هندوانه" از براتیگان رو خیلی پیش خریدم.اولش کششی نداشت برام.چند شب پیش اما ـ که شرایط روحی ِ خاصی داشتم ـ خوندنش رو شروع کردم...و چقدر چقدر با نثرش عشق کردم.چقدر احساس کردم راوی چه آسون گیره و از بابت هیچ موضوعی در حدِ شدید ناراحت نمیشه.و البته در قند هندوانه خیلی خاص بود.از تخیل براتیگان میومد و چیزی بود که به نظرم سریع میشه باهاش همزاد پنداری کرد!
یه تیکه هایی از متن کتاب رو می نویسم براتون:
مارگریت را دیدم که از یک درخت سیب در کنار کلبه اش بالا میرفت.گریه میکرد و یک روسری دور گردنش گره زده بود.طرف دیگر روسری را که رها بود گرفت و به یکی از شاخه ها که پر از سیب های کال بود٬بست.شاخه را رها کرد و بعد در هوا معلق شد.
دیگر به مجسمه ی آیینه ها نگاه نکردم.به قدر کافی برای آن روز دیده بودم.روی نیمکت کنار رودخانه نشستم و به برکه ی عمیقی که در آنجا بود خیره شدم.مارگریت مرده بود.
مرجان خانم/خیلی کار خوبی میکنی که کتابهایی رو که میخونی به ما معرفی میکنی/از این کار زیبات لذت بردم/همیچنین/رشک میبرم که چه طور فرصت میکنی این همه کتاب بخونی.
جان من قبل از اینکه دانشگاهت شروع بشی ؛فرانی و زویی؛ را بخور
خودت را شل بگیر
راحت باش
بذار درگیرت کنه
بذار پدرت رو درآره
بذار قورتت بده
حتی اگه بخوای بگی گور پدر سالینجر
البته اگه ؛پری؛ را ندیده باشی بهتره
مرجااااااااااااااااااااااااااان کجایی؟
بابا مردیم از دل تنگی
می بینم که از وقتی که خانم دانشجو شدی دیگه کتاباتو ثبت نمی کنی ... سریع بیا بنویسشون ... یه روزایی دلت می خواد بخونیش
مطمئن باش
حق با توئه
نمیدونی از اینکه باز این بلاگ هست چقدر خوشحالم!
سوربز از ماریوس بارگاس یوسا را هم بخوان خیلی خوبه..
این همون نویسنده ی عصر قهرمان نیست؟
باشه عزیزم:)
مرسی
مرسی که اینجا هر کتابی میخونی میزاری
از سلیقه ات تو کتاب خوشم میاد تعدادیش رو نوشتم که بخرم
همیشه بهت سر میزنم
خوشحال میشم بهم سر بزنی
سلام ...
دیگه این ورا سر نمی زنی ... حیف نیست این کار قشنگ رو ادامه ندادی ...
حتما سر فرصت بیا بقیه کتاب هایی که خوندی رو هم بنویس
بابت این همه لطف در مورد کتاب ممنونم عزیزم.
نمی نویسید؟ :)
چرا عزیزم
به زودی دست به کار میشم:)
هنوز وقت نکردم که قند هندوانه رو بخونم ولی در رویای بابل رو دوست دارم و از صید قزل آلاش سر در نیاوردم !
من شنیدم که صید قزل الا بهترین کتابشه
اما به نظر من دوست داشتنی ترین کارش همین قندهندوانه و در رویای بابله!
یک قفقازی در طبقهی هفدهام سوار میشود
پیر و چاق
با لباسهایی گرانقیمت
سلام میکنم/ دوستانه
- سلام
بعد با دقت لباسهایام را برانداز میکند
گران قیمت نیستند
فکر میکنم کفش ِ چپاش
به همهی لباسهایام میارزد
دیگر میلی به حرف زدن ندارد
فکر میکنم متوجه نیست
ما واقعا ً پایین میرویم
و بعد از چند هزار سال ناقابل
بعد از مرگمان
دیگر لباسی نخواهیم داشت
فکر میکند
در حالی که آرام
به پایین سفر میکنیم
در طبقهی همْکف پیاده میشویم
و هر کدام به سمتی میرویم
"ریچارد براتیگان"
وقتشه یاد بگیری..
(یه خط از شعر براتیگان..)
کارهایی که می توان در شب کسالت بار توکیو
در هتل انجام داد
١- شام را تنها بخور!
همیشه سرگرم کننده است
٢- بیهدف دور هتل بچرخ
هتل بزرگیست
و جاهای زیادی برای گز کردن دارد
٣- با آسانسور بالا پایین کن
بی هیچ هدفی
آدمهای روبه بالا
به اتاقهایشان میروند
من نه!
آدمهای رو به پایین
بیرون میروند
من نه!
٤- شدیدا ً به تلفن اتاق فکر میکنم
و به اتاقام شمارهی ٣٠٠٣ زنگ میزنم
و میگذارم همینطور زنگ بخورد؛
بعد حیران میشوم
کجا رفتهام!؟
کی برمیگردم؟!
بهتر نیست پیغامی
به پذیرش بدهم
که به محض برگشتن
با خودم تماس بگیرم!؟
براتیگان.توکیو
٦ ژوئن ١٩٧٦
یکی از قشنگ ترین کتابهاییس که خوانده ام. از نثر کتاب گرفته تا فضای داستان.
در قند هندوانه شاهکاره. داستانای دیگه براتیگان رو هم حتما بخون.
سلام دوست عزیز
کاملا با گپ هایتان موافقم . رمانی زیباست در قند هندوانه و به خصوص با ترجمه ی زیبایش