شاخ (پیمان هوشمندزاده)

بی سیم چی ِ آن طرف خطی ها بود . نامردها بی سیم چی ِ زن داشتند . عوضش ما با عکس خواننده ها حال می کردیم . آن هم عکسی که توی شش تا سوراخ  قایمش کرده بودیم . عربی بلد نبودیم ولی دختره خوب فارسی حرف میزد . صدای خوبی هم داشت . سیا می مرد برای صداش ! یک ناز با مزه ای توی صداش بود که بیشتر به ایرانی ها میزد تا عرب های کت و کلفت . تازه گاهی هم محض خنده لا به لای حرف هاش اصفهانی هم می پراند . مثلا عشوه می آمد . برای ما خودش را لوس می کرد . برای من که نه ، به هوای سیا .

لب مرزی بود . خودش هم نمی دانست کجایی باید باشد . فقط  خانه شان افتاده بود آن طرف مرز ، همین . همین هم کافی بود که دشمن مان باشد .

کتاب: شاخ

نویسنده: پیمان هوشمند زاده

نشر چشمه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد