سلاخ خانه ی شماره ی پنج(کورت ونه گات)

  

در این کتاب زمان های در هم آمیخته اند (یک جاهاییش منو یاد ِ بنجامین باتن انداخت)و پایان ِ ماجرا را ما در اول ِ رمان در می یابیم. اما در میان این دو نقطه ٬ از جملگی رخدادهای زندگی قهرمانان آگاه می شویم . وقایع زندگی قهرمانان یک خطی و مستقیم نیست و همین دور بودن از توالی زمانی ٬ نمایانگر این واقعیت است که او فقط یک موجود شناخته شده و معمولی نیست که تحولات مختلفی را از سر می گذراند ٬ بلکه معجونی از چیزهای گوناگون و زمان های مختلف است. جنگ و فجایع جنگ هم به صورت استعاره های مهمتری از سرگردانی و وحشت ِ بشری ارائه می شود. 

  

ونه گات در ماه دسامبر ۱۹۴۴ در جبهه ی جنگ به اسیر نازی ها شد و در انباری زیر زمینی که محل ِ نگهداری ِ لاشه های گوشت بود زندانی شد . در همان هنگام متفقین شهر ؛ درسدن؛ را  بمباران کردند و در این بمباران ۱۳۴٬۰۰۰  تن جان خود را از دست دادند . بعد از این حمله ی وحشتناک ٬ زندانیانی که جان سالم به در برده بودند را مامور کردند تا اجساد کشته شدگان را از زیر آوار بیرون بکشند . ونه گات جزئیات این واقعه را بعد ها در همین کتاب شرح داد . (از مقدمه ی کتاب)  

 

 

تارانتینو تو فیلماش چطوری  آدم میکشه ؟ براتیگان با چه بی خیالی ای یه مرگ رو توصیف می کنه؟ ونه گات هم کمی مثل این دو ماجرا رو با یک تلخند اساسی تعریف می کنه . جوری که گاهی میای لبخند بزنی ناخودآگاهو همون آن چشمات پر از اشک میشه. ونه گات تو فصل ِ اول یک سری ماجراها درباره ی کتابش میگه و از بخش دوم داستان ِ مردی رو میگه به نام بیلی که جنگ زندگی اون رو هم مثل بقیه تغییر داده بود . انگار که بیلی دچار نوعی مالیخولیا باشه ٬ ونه گات اون رو در چند بُعد از زمان به صورت ِ درهم نشون میده و یک جایی به هوشمندی فیلم ِ جنگی ای رو تعریف می کنه که از آخر به اول دیددش و همه چیز بد شروع میشه و به یک پایان ِ خوش میرسه . (که در واقع روند ِ معمولی ِ فیلم عکس ِ اینه)  

 

 

چند تیکه از کتاب:

 

 

 

؛ویری برای بیلی از شکنجه های تر و تمیزی که در کتاب ها خوانده بود یا در فیلم ها دیده بود یا از رادیو شنیده بود٬ حرف زد ـــ و از شکنجه های تر و تمیزی که خودش اختراع کرده بود . یکی از اختراعاتش فرو کردن ِ مته ی دندان پزشکی در گوش ِ آدم بود . از بیلی پرسید به نظر او بدترین شکل اعدام کدام است ؟ چیزی به فکر بیلی نرسید . معلوم شد جواب درست این است : (( طرف رو می بری تو بیابون و جلوی لونه ی مورچه ها محکم به چوب می بندیش ــ حالیت هست؟ صورتش رو رو به بالا قرار می دی ٬ و به بیضه هاش و فلانش عسل می مالی ٬ بعدم پلک ِ چشماش رو با کارد از ته می بری ٬ تا طرف مجبور باشه تا لحظه ی مرگ به خورشید نگاه کنه.))بله . رسم روزگار چنین است.؛ 

 

 

؛اگر تصمیم بگیرید به ظاهرتان ننازدی ٬ به زودی می میرید .گفت شخصا چند نفر را دیده است که بدین طریق مرده اند . (( اول تصمیم گرفتند خبردار نایستند ٬ بعد تصمیم گرفتند صورتشان را اصلاح نکنند یا خودشان را نشویند ٬ بعد تصمیم گرفتند از توی رختخواب بیرون نیایند ٬ بعد تصمیم گرفتند حرف نزنند ٬‌بعد مُردند .در مورد این روش می شود گفت : این روش آشکارا آسانترین و بی دردترین روش برای رفتن به آن دنیاست.)) بله رسم روزگار چنین است.؛ 

 

؛ساختمان یک مکعب یک طبقه بود که با بلوک های سیمانی ساخته شده بود و قسمت جلو و پشت آن درهای کشویی داشت. در این ساختمان ٬ خوک ها را قبل از کشتن نگاهداری می کردند . و اکنون به منزله ی خانه ی صد آمریکایی دور از وطن بود . در ساختمان تخت های چند طبقه ٬ دو بخاری شکم گنده و یک شیر آب کار گذاشته بودند . پشت ساختمان مستراح بود که عبارت بود از یک حصار تک نرده ای با چند سطل زیر آن. روی ساختمان عدد پنج به چشم می خورد . از آمریکایی ها خواسته شد ادرس محل سکونتشان را که بسیار ساده بود از حفظ کنند.تا در صورت گم شدن در آن شهر بزرگ بتوانند پیدا کنند . 

آدرس چنین بود : ؛ اشلاخ توف ـ مونف؛ اشلاخ توف یعنی سلاخ خانه و مونف هم همان پنج خودمان.؛ 

  

 

 

 

کتاب: سلاخ خانه ی شماره ی ۵ ( دو تا  فیلم هم ازش ساخته شده) 

نویسنده : کورت ونه گات 

مترجم : ع.ا.بهرامی

نظرات 2 + ارسال نظر
مهریار جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.margemoosh.tk

سلام
تازه کتاب «بار هستی» رو تموم کرده بودم و دنبال مقاله و نظر در مورد کتاب بودم که وبلاگ شما رو پیدا کردم.
در مورد ونه گات و بکت و براتیگان و دوبووار و ... هم مطالب خوبی دستگیرم شد.
اسم فیلم هایی که از سلاخ خانه شماره پنج ساختند رو می دونید؟
(در ضمن اشلاختوف-فونف نه مونف)
باعث خوشحالی من می شه که با شما بیشتر آشنا بشم و در مورد کتابهایی که خوندیم گپ برنیم.

محسن کافی شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:38 ب.ظ

تارانتینو تو فیلماش چطوری آدم میکشه ؟ براتیگان با چه بی خیالی ای یه مرگ رو توصیف می کنه؟ ونه گات هم کمی مثل این دو ماجرا رو با یک تلخند اساسی تعریف می کنه . جوری که گاهی میای لبخند بزنی ناخودآگاهو همون آن چشمات پر از اشک میشه.

توصیف فوق العاده ای بود از او

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد