آینه های دردار(هوشنگ گلشیری)

آینه های دردار ٬ حکایت نویسنده ایست که مدتی ست خارج از کشورش به سر می برد و در مکان های مختلف برای هم میهنان و علاقمندانش ٬ داستان های اغلب ناتمام و چاپ نشده اش را می خواند . نویسنده ای که ریشه هایش سفت به خاک وطن چسبیده و خاطرات کودکی رهایش نمی کند . و بعد از مدت ها زنی را می بیند که خیلی خیلی پیشتر علاقمندش بوده و جزء  اساسی ِ خاطرات کودکی و نوجوانی اش به حساب می آید .  

 

روایت مردی که زیادی خسته ست و باید بنویسد تا بداند اوضاع از چه قرار است . کسی که زندگی اش را لا به لای صفحات ِ کتاب می گذارد و بی نظم ..

 

مثل ِ دو کتاب ِ پیش ٬ این بار هم گلشیری را بسیار دوست داشتم . محال است بخوانیَش و تا مدت ها تاثیر نگیری از نوع ِ نثر ِ به خصوصش . دلم به آوردن ِ قسمت هایی که به چشم من توی متن پررنگ تر می آمد رضاست : 

 

 

؛ گفت : اواخر موشک باران متوجه شدیم که گل های سرخ برگ داده اند ٬ برگ های سبز روشن و کوچک . غنچه هاشان هم باز شده بودند . بی آنکه کسی باشد که نگاهشان کرده باشد . بر ساقه های لخت ِ انار هم برگ های سرخ و ریز جوشیده بود ٬ انگار آدمها باشند یا نباشند ٬‌مهم نیست . آن وقت گربه ها آن قدر لاغر شده بودند و طوری دور پر و پای آدم می لولیدند و با صوت ِ زیر و کشدار میو میو می کردند که دلمان مالش می رفت که ما در این جشن بهار بیگانه ایم . اما حالا فکر می کنم که شاید حق با بهار بود ٬ با همان ساقه های لخت . بر این پهنه ی خاک چیزی هست که به رغم ما ادامه می دهد . نفس ِ بودن به راستی موکول به بودن ِ ما نیست .٬ و این خوب است ٬ خوب است که جلوه های بودن را به غم و شادی ما نبسته اند ٬ خوب است که غم ما ٬ با استناد به قول شاعر ؛اگر غم را چو آتش دود بودی ؛ دودی ندارد ٬ تا جهان جاودانه تاریک بماند.؛ 

 

 

؛مینا آینه ای دردار خرید و گفت: آدم وقتی هر دو لنگه اش را می بندد ٬ دلش خوش است که تصویرش در پشت ِ این درها ثابت می ماند ..؛ 

 

 

؛گریه و خنده هر جا بسته به موقعیت است ٬زمان و مکان حادثه و موقعیت بیننده.به فرض اگر طناب چرثقیلی پاره شود و آدمی که قرار بوده است آن بالا باشد ٬ آویخته از طناب فرار کند ٬ نصفه ی طناب به گردن ٬خب هر آدمی بسته نسبت به محکوم یا این وضع عکس العملی نشان می دهد . بیشتر البته می خندند ٬ یکی دو نفر گریه کنان رو بر میگردانند و یا می آیند که بروند به خانه هاشان.  در این میان اگر یکی از تماشاچیان یخه ی محکوم را بگیرد و سر طنابش را به بقیه طناب گره بزند ٬ بعد هم بچه ی پنج ساله اش را بلند کند و بگذارد پشت ِ گدرنش تا بهتر ببیند.... ؛ 

 

 

؛گفته بود : زن ها فقط خال نیستند یا موی سیاه ریخته بر شانه٬ به قول تو . جسم البته مهم است  . برای وصف این بابا که پشت ِ آن نشسته و هی دسته را تکان می دهد که ببرد البته می شود از این پیراهن آستین کوتاهش گفت یا آن موهای خرمایی بلندش و نمی دانم نیمرخش که به مجسمه های رمی می ماند ٬ اما اینها را او به عمد آشکار کرده تا چیزی را پنهان کند که به گمانم در خلوت فقط بشود دید ٬ در یک لحظه که خواب باشد یا نشسته باشد ٬ خیره به فنجان ِ قهوه اش.....؛ 

 

 

 

 

کتاب: آینه های در دار 

نویسنده : هوشنگ گلشیری 

انتشارات نیلوفر 

 

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد