اینجا ٬ ؛جیسن؛ مثل ِ ؛اورهان؛ ِ سمفونی مردگان است . و شاید ؛کونتین؛ هم ؛آیدین؛ باشد ٬ ؛کدی؛ هم ؛آیدا؛ باشد و ؛بنجی؛ همان برادری که دیوانه بود ..
باری بین خشم و هیاهو و سمفونی مردگان شباهت زیادی نیست ٬ فقط کمی ..
کتاب از چهار فصل ِ بی زمان (!) ٬ تشکیل شده که سه بخش ِ اول از سه برادر ِ یک خانواده روایت می شود که پر است از خشم و هیاهو ..
در آخر ِ کتاب هم نقد و تفسیری از سارتر آمده که خواندنی ست .
نویسنده هیچ زمان را جدی نگرفته . آنرا مدام در هم می شکند . به گونه ای که طول می کشد تا خواننده زمان ها را به درستی بفهمد . در این باره از زبان ِ یکی از شخصیت ها نوشته شده :
؛انسان مساوی ست با حاصل جمع ِ بدبختی هایش. ممکن است گمان برند عاقبت روزی بدبختی خسته و بی اثر می شود ٬ اما آن وقت خود ِ زمان است که سرچشمه ی بدبختی ِ ما خواهد شد.؛
و
؛دوباره خود را در زمان میدیدم و صدای ساعت را می شنیدم.این ساعت ِ پدربزرگ بود و هنگامی که پدرم آن را به من می داد گفت : کونتین٬ من گور همه ی امید ها و همه آرزوها را به تو می دهم . به طرز دردناکی محتمل است که تو آن را برای تحصیل پوچی ِ همه ی تجارب بشری به کار ببری ٬ و حوایج ِ تو از این طریق برآورده نخواهد شد ٬ همچنان که حوایج پدرت و حوایج ِ پدر ِ پدرت نشد .من این را به تو میدهم نه برای آنکه زمان را به یاد بیاوری ٬ بلکه برای اینکه گاهی بتوانی لحظه ای آن را از یاد ببری ٬ برای اینکه از این خیال درگذری که با کوشش برای تسخیر زمان ٬ خود را از نفس بیاندازی. سپس گفت : زیرا هیچ جنگی به پیروزی نمی رسد . حتی جنگ در نمی گیرد . صحنه ی جنگ فقط دیوانگی و نومیدی ِ انسان را به او نشان می دهد و پیروزی چیزی نیست مگر توهم فیلسوف ها و احمق ها .؛
فصل ِاول ِ کتاب از زبان بنجامین ٬فرزند ِ عقب افتاده ی خانواده ی کامپسن نقل میشود . و جایی که دنیا از چشم یک همچو انسانی روایت شود ٬مهارت ِ نویسنده بیشتر توی چشم می خورد:
؛ کدی بوی درخت ها را می داد .توی آن سه کنج ِ تاریک بود ٬ اما پنجره را میدیدم .آنجا چمبک زدم و دمپایی را محکم گرفتم . دمپایی را نمی دیدم ٬ اما دست هایم آن را می دید ٬ و می شنیدم که دارد شب می شود ٬ و دست هایم دمپایی را میدید اما خودم نمی دیدم ٬ و آنجا چمبک زدم و شنیدم که دارد شب می شود .؛
و فصل ِ دوم از زبان ِ کونتین :
؛...باور کردن ِ این فکر سخت است که عشق یا اندوه سند ِ قرضه ای ست که بدون ِ نقشه خریداری می شوند و خواهی نخواهی موعدشان سر می رسد و بدون ِ اطلاع ِ قبلی بازخرید می شوند تا جایشان را به هر موضوع ِ دیگری بدهند ... ؛
و در نهایت :
؛ زندگی ٬ افسانه ای ست که از زبان ِ دیوانه ای نقل شود ٬ آکنده از خشم و هیاهو که هیچ معنایی ندارد ..؛
کتاب : خشم و هیاهو
نویسنده : ویلیام فاکنر
مترجم : صالح حسینی
انتشارات نیلوفر
سلام دوست مجازی عزیزم
مدتی که به وبلاگت سر میزنم و کتاب هایی رو که پیشنهاد میکنی رو میخونم (البته اگه پیداش کنم و مشغله های روزمره بگذاره)
واقعا از وبلاگت لذت میبرم امیدوارم همیشه موفق باشی و کتاب بخونی .
خیلی خئوشحالم که اینطوره:)