از بلاگ ِ توکای مقدس برمیگردم . یادداشت ِ ؛آخرین بار را بخاطر بسپار؛ ش را خواندم . بعد فکر میکنم که اگر ما همه وقت و همه جا فکر ِ ؛آخرین بارمان؛ بودیم ٬ شاید زندگی ِ خیلی بهتری می داشتیم ٬ شاید این همه چنگ به جریم آرامش ِ یکدیگر نمی انداختیم شاید آسوده تر بودیم ..شاید ..
مهمانسرای دو دنیا را صبح تمام کردم .( تا آخرش هرچه نمایشنامه یا داستان ِ کوتاه از اشمیت بدهندم میخوانم . من این کارهایش را قبول دارم. ) این کتاب (همانگونه که از اسمش برداشت میشود ) داستان ِ انسان های توی اغماست . وقتی همه با هوشیاری ِ کامل ــ جدا از جسمشان ــ به بررسی گذشته و قضاوت درباره ی زندگیشامن می پردازند و بعد شاید همان فرصتی را بخواهند که بناست هرکسی زندگی خوبی نساخته برای خودش ٬دم مرگ از خدا طلب کند . برای اینها گاهی این فرصت هست و گاهی نیز نه.
؛..بی اشتهایی چه بسا بدترین دردهاست . وقتی سیر به دنیا می آین ٬ قبل از اینکه فریاد بزنین دهنتون رو پر خوراکی می کنن٬ پیش از اینکه درخواست کنین بوسه می گیرین ٬ قبل از اینکه پول درآرین خرج میکنین٬ اینها آدم رو خیلی اهل مبارزه بار نمیاره. برای ما بی اقبال ها ٬ چیزی که زندگی رو اشتها آور می کنه اینه که پر از چیزاییه که ما نداریم .زندگی برای این زیباست که بالاتر از حد امکانات ماست.؛
؛خودم خوب میدونم کله م برای افکار بزرگ زیادی باریکه. ولی با این حال اقلا ای کاش تنگ تر بود و اونقدر احمق بودم که خودم حالیم نشه . خواهرم این طوریه .تا این حد احمق قاعدتا دیگه نباید حرف بزنه ٬ باید جو بخوره . اما اون آی حرف میزنه!... نه هیچی باعث تعجبش میشه و نه کسی میتونه جلودارش شه . آدم باید اینطوری باشه.من فقط اونقدر باهوشم که بتونم عذاب بکشم ..؛
؛...اگر دلهره ی عدم و نیستی رو نداشتم ٬ شاید به چیزها بیشتر دل می بستم ٬ به آدمها هم همین طور. هر وقت یه کاری ٬ یه برنامه ای رو میخواستم شروع کنم به خودم میگفتم :؛فایده ش چیه؟؛ چرا باید وقت و نیروم رو برای خاکستر هدر بدم...و هربار یه زنی فریاد میزد :؛همیشه دوستت خواهم داشت ؛ ٬ باز هم به چی فکر میکردم؟...به خاکستر...؛
کتاب: مهمانسرای دو دنیا (نمایشنامه)
نویسنده: اریک امانوئل اشمیت
مترجم: شهلا حائری
نشر قطره
+پس شما جواب این سوال که مرگ چیه رو نمیدونید؟!
_ بدترین اتفاقی که برای این سوال ممکنه بیفته اینه که بهش جواب داده بشه
قسمتی از این کتاب که دوسش داشتم