این کتاب سرتاسر خیس از برف ٬ باران و انباشته از مه ِ غلیظی بود که تخیلات ِ خواننده را در تجسم فضای داستان ها ٬هیچ کمکی که نمی کرد هیچ٬حتی تا حدی مانع هم میشد . البته واضح است که نویسنده این کار را آگاهانه انجام داده .
کتاب ِ زیاد ؛به چسبی؛ نبود . شاید دوباره گول ِ هزار و یک جایزه ی گرفته اش شدم ٬ که روی جلد کتاب خودنمایی می کردند .. نه .. تعریفش را هم یکی دوبار از این طرف و آن طرف شنیده بودم. باری.. سلیقه است دیگر... شاید شما خیلی بیشتر از من بپسندیدش.
برف و سمفونی ِ ابری ٬شامل ِ هفت داستان ِ کوتاه است که همگی مثل ِ طرح روی جلد که فضایی ست سفید و آبی و برفی که در نهایت به رنگ سرخ رسیده ٬ تا حدی خون آلود است . خود ِ من داستان آخر را بیش از همه دوست می داشتم . (گرای پنجاه و پنج ) این داستان مرا خیلی یاد ِ فیلم ِ ؛چند کیلو خرما برای مراسم تدفین ؛ انداخت.
انگار که نویسنده کُرد باشد ٬بیشتر مکان های اتفاقی در داستان ٬در کردستان است و یک جاهایی لب ِ مرز. جایی که سرما و بی آذوقه ای انسانیتت را از یادت می برد .
؛ ...ریزش سنگین شده . چهار طبقه ی اول رفته اند زیر برف . محبوبه را خوابانده م روی تخت . دست هایش لَخت و نرم ٬آویزان شده اند . سرش خم طرف ِ من . زیر چشمی نگاهم می کند . روی موهایش هنوز برف هست . محبوبه امشب همسر ِ من است .
جسد ِ آن یکی زن را گذاشته م کنار دیوار . به زودی نوبتش می شود . اول باید چهارقسمتش کنم . چهار قسمت . محبوبه بین برف هاست.. ؛
کتاب : برف و سمفونی ِ ابری
نویسنده : پیمان اسماعیلی
نشر چشمه
برنده ی جایزه ی مهرگان
برنده ی جایزه ی ادبی هوشنگ گلشیری
برنده ی تندیس بهترین مجموعه داستان ِ ۱۳۸۷ ِ روزی روزگاری
برنده ی دهمین دوره ی جایزه ی منتقدان و نویسندگان مطبوعات به عنوان بهترین مجموعه داستان ۱۳۷۸